گروه اندیشه: دکتر عظیم محمودآبادی، در مقاله ای که در سایت دین آنلاین نوشته، به ریشه یابی مقاومت تاریخی و غیرقابل مقایسه فلسطینی ها در غزه می پردازد. او با توسل به نظریه های ویتگنشتاین، و کتاب «در باب یقین» او تلاش می کند ابعاد این مقاومت را توضیح بدهد. مقاله محمودآبادی در زیر از نظرتان می گذرد:
****
چگونه میتوان ابعاد بیسابقهی استقامت فلسطینیان در غزه را درک کرد؟ در مواجهه با ویرانیِ هشتاد درصدی شهرها، شهادت دهها هزار نفر و محاصرهای تمامعیار، چه نیرویی یک ملت را برمیانگیزد که نه تنها تسلیم نشود، بلکه هر روز بر عزمش برای دفاع از حقِ خویش بیفزاید؟ در حالی که تحلیلهای متعارف، این پایداری را تنها برآمده از “ایدئولوژی” میدانند، این نوشتار با عبور از چنین خوانشِ تقلیلگرایانه، ریشههای این استقامت را در ساحت “ایمان” جستوجو میکند.
بر اساس چارچوب نظری «ایمانگرایی ویتگنشتاین»، ایمان نه یک گزارهی عقلی، بلکه یک «شیوهی زیست» و یک «بازی زبانی» است که به رنجها معنا میبخشد و حتی طاقتفرساترین مصائب را در مسیر «خیر برتر» بازتفسیر میکند. این مقاله نشان میدهد که چه چیزی مقاومت فلسطین را از نمونههای تاریخیِ ایدئولوژیکِ شکستخورده—مانند نازیسم، فاشیسم و بعثیسم—متمایز ساخته و چگونه نور فلسفه ویتگنشتاین میتواند پرتوی تازه بر فهم این پدیدهی شگفتانگیز معاصر بیفکند.
شاید شما مخاطب محترم این یادداشت نیز در زمره کسانی باشید که از تفسیر فلسطینیان از وقایع غزه متعجب و حتی حیرتزده شده باشند. شاید شما هم از خود پرسیده باشید چطور میشود ویرانی بیش از هشتاد درصد شهر غزه را مشاهده کرد و سوگوار بالغ بر شصت هزار شهید بود اما همچنان در آن سرزمین ماند و تن به مهاجرت اجباری نداد و از نیروی مقاومتی که با کمترین امکانات نظامی در رویارویی با مجهزترین ارتش متجاوز قرار دارد حمایت کرد.
شاید شما هم در ذهن خود به این اندیشیده باشید که خاستگاه این نیروی عظیم در برابر این حجم وسیع از رنج و عمق بینظیر آن چیست که اهالی یک سرزمین را تا حدی مصمم به ایستادن پای حقشان نگه داشته است چنانکه گویی سربازان اسراییل از آدم کشتن خسته شده باشند اما فلسطینیان از کشته شدن نه! اینکه اسراییلیها از گرسنگی دادن خسته شده باشند اما فلسطینیان از گرسنگی و تشنگی کشیدن نه! این انتظار وجود دارد که روزی اسراییلیها از سبوعیت و وحشیگری به تنگ آیند – چنانکه مرتب آمار خودکشی سربازانشان در حال افزایش است – اما فلسطینیان از صبر و مقاومت نه!
نمونههایی از ایدئولوژیهای حذف شده
معمولا در ادبیات رسانهای و حتی روشنفکری تحلیل این پدیده با مفهوم «ایدئولوژی» گره خورده است و به شما میگویند چون حماس و نیروهایش و ملت فلسطین از انگیزههای ایدئولوژیک برخوردارند تن به واقعیت میدان نمیدهند و حاضرند در برابر هر حجمی از تلفات، صبری فوق طاقت را به خود و اهالی غزه تحمیل کنند. اما این درک صوابی نیست هرچند کاملا بیبهره از حقیقت نباشد.
آری میتوان مقاومت اسلامی را نوعی از انواع ایدئولوژی خواند اما اینکه این سطح از تابآوری برای تحقق یک آرمان را تنها و تنها به این عامل نسبت داد به نظر نوعی فروکاستن مساله و حتی فرافکنی است. لذا کسانی که با این پاسخهای دمدستی و سطحی قانع میشوند باید از خود سئوال کنند چرا ایدئولوژیهای دیگر در عمل نتوانستهاند تاب آوری قابل مقایسهای با این نمونه داشته باشند؟
چه بسیار ایدئولوژیهایی که در طول تاریخ، تحت تأثیر حملات نظامی (مانند جنگها و اشغالها) یا فشارهای سیاسی (مانند تحریمها، محاکمات بینالمللی و ممنوعیتهای قانونی) حذف شده و عملا به تاریخ پیوستهاند. این فرآیند معمولاً پس از شکستهای نظامی یا تغییرات سیاسی عمیق در کشورها رخ میدهد و منجر به محکومیت جهانی و ممنوعیت نمادها و سازمانهای مرتبط میشود که در ادامه به برخی از نمونههای آن اشاره میکنم.

مورد نازیسم
برای نمونه میتوان به ایدئولوژی نازیسم اشاره کرد. ایدئولوژی نژادپرستانه و توتالیتر آلمان نازی تحت رهبری آدولف هیتلر، که بر برتری آریایی، نفرت از یهودیان (Antifeminism) و «فضای حیاتی» (Lebensraum) تأکید داشت. اما پس از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵)، متفقین (ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا) حزب نازی را ممنوع و نمادهایی مانند صلیب شکسته را غیرقانونی اعلام کردند و ایدئولوژی آنها به عنوان «نماد شر» محکوم شد و رسما به تاریخ پیوست.
مورد فاشیسم
فاشیسم نیز نمونه دیگری از این تجربه است. ایدئولوژی اولتراناسیونالیستی و اقتدارگرا در ایتالیا تحت رهبری بنیتو موسولینی که بر حکومت دیکتاتوری و نظامیگری و وحدت ملی تأکید داشت. فاشیسم نیز با شکست نظامی ایتالیا در جنگ جهانی دوم و اعدام موسولینی – در ۲۵ آوریل ۱۹۴۵- توسط پارتیزانهای کمونیست ایتالیایی از بین رفت.محکومیت جهانی پس از جنگ، همراه با محاکمات بینالمللی و فشار سیاسی متفقین، منجر به ممنوعیت احزاب فاشیستی و محکومیت آن به عنوان یک ایدئولوژی جنایتکارانه شد.
مورد ایدئولوژی امپراتوری ژاپن
امپراتوری ژاپن نیز مبتنی بر نوعی ایدئولوژی بود که بر سلطه نظامی، وفاداری مطلق به امپراتور و گسترش امپراتوری (مانند حمله به پرل هاربر) تمرکز داشت. اما این ایدئولوژی نیز پس از شکست در جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵) و بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی، اشغال نظامی آمریکا منجر به قانون اساسی جدید (۱۹۴۷) شد.
قانون اساسیای که نظامیگری را ممنوع، امپراتور را از قدرت خلع و ژاپن را به یک به اصطلاح «دولت صلحطلب» تبدیل کرد. ژاپن بعد از آن کشوری در حاشیه کشورهای غربی و متحدی در میان متحدان آنان تعریف میشود. این کشور با همه ابزارها و امکانات و رشد بینظیرش در عرصه تکنولوژی اما هیچگاه نتوانست به اقتداری که متبادر کننده امپراتوری سابق این کشور به ذهن باشد تبدیل شود و این مهم علتی جز از بین رفتن ایدئولوژی ژاپن ندارد که تحت تاثیر جنگ جهانی به وقوع پیوست.
مورد بعثیسم
بعثیسم در عراق نیز که مبتنی بر ایدئولوژی ناسیونالیستی عربی و سکولار بود هم کموبیش همین وضعیت را پیدا کرد. این ایدئولوژی بر وحدت عرب، سوسیالیسم و ضداستعماری تأکید داشت و تحت رهبری صدام حسین در کشور عراق حاکم بود. پس از حمله ایالات متحده به عراق (۲۰۰۳) و سرنگونی رژیم صدام، این حزب ممنوع اعلام و ایدئولوژی آن از ساختارهای دولتی حذف شد و اکنون چیزی از آن باقی نمانده است.
نمونه آپارتاید
نمونه دیگر ایدئولوژی نژادپرستانه در آفریقای جنوبی بود که بر جداسازی نژادی و سلطه سفیدپوستان تأکید داشت. تحت فشار سیاسی بینالمللی تحریمهای اقتصادی رژیم آپارتاید در سالهای ۱۹۹۰-۱۹۹۴ فروپاشید. عموم این موارد نشان میدهند که ایدئولوژیها اغلب پس از شکستهای نظامی و با فشارهای سیاسی پایدار (مانند محاکمات، تحریمها و تغییرات قانونی) از بین میروند.
نمونه استثنایی فلسطین
اما مقاومت فلسطینی قریب به هشتاد سال است که در برابر اراده مداخله جویانه و استعمارگرانه قدرتمندترین کشورهای دنیا با استقامتی بینظیر ایستادگی کرده و هیچ تطمیع، تهدید، کشتار، قتلعام و … نتوانسته آن ها را از راهی که پیش گرفتهاند منصرف یا حتی منعطف کند.
پس مساله ایدئولوژی نیست بلکه نیرویی فراتر از آن است؛ ایمان! آری این نیرو، همان چیزی است که ایمان خوانده میشود. اما ایمان چیست و چه قدرتی دارد که با اینکه این همه زخم عیان هست و مجال آه نیست همچنان میتواند خونخوارترین ارتش جهان با برترین تجهیزات نظامی را به بنبست بکشاند که گاه وادار شود تن به آتشبس دهد؟ در ادامه به تعریف ایمان از منظر ایمان گرایان – از مهمترین نحلههای فلسفه غرب – خواهیم پرداخت.
ایمان از منظر ایمانگرایان
ایمانگرایی (Fideism) دیدگاهی است که بر اساس آن، باورهای دینی یا معنوی، مانند ایمان به خدا یا مفاهیم متعالی، نیازی به توجیه عقلانی، شواهد تجربی یا استدلال منطقی ندارند. ایمانگرایان معتقدند که ایمان، بنیادیتر از عقل است و از طریق تجربههای شخصی، تعهد وجودی یا تعلق به یک سنت دینی شکل میگیرد.
از منظر ایمانگرایی، باورهای دینی در چارچوبی متفاوت از علم یا فلسفه معنا مییابند. ایمانگرایان عموماً بر این باورند که حقیقتهای دینی یا معنوی از جنسی نیستند که بتوان آنها را با استدلالهای منطقی یا شواهد مادی اثبات یا رد کرد. به جای آن، ایمان بهعنوان یک انتخاب شخصی، تعهد قلبی یا بخشی از شیوه زندگی پذیرفته میشود. این دیدگاه تأکید دارد که ایمان میتواند زندگی را معنادار کند، حتی در برابر ناملایمات یا نبود شواهد ملموس.
برای مثال، یک ایمانگرا ممکن است در مواجهه با سختیها یا وقایع ناگوار، مانند جنگ، بیماری، فقدان رفاه، و … باور داشته باشد که این رویدادها بخشی از یک نظم بزرگتر یا خیر نهایی هستند، بدون اینکه نیاز به توضیح علمی یا منطقی برای این باور وجود داشته باشد. این اعتقاد مشترک، ریشه در اعتماد به یک نیروی متعالی یا معنای غایی دارد که فراتر از درک عقلانی است.
ایمانگرایی همچنین بر این نکته تأکید میکند که باورهای دینی اغلب در بستر فرهنگ، اجتماع و اعمال دینی (مانند دعا، عبادت یا مناسک) شکل میگیرند و ارزش آنها در تأثیرشان بر زندگی فرد و جامعه است، نه در صحت منطقیشان. به این ترتیب، ایمانگرایان ایمان را نه یک ادعای معرفتی، بلکه یک رویکرد وجودی و عملی به زندگی میدانند که به فرد کمک میکند تا با چالشها و پرسشهای بنیادین زندگی مواجه شود.
ایمان؛ نه ادعایی معرفتی بلکه تجربهای وجودی
در میان مشهورترین فیلسوفان ایمانگرا میتوان به لودویگ ویتگنشتاین اشاره کرد. ایمانگرایی ویتگنشتاین به این دیدگاه اشاره دارد که باورهای دینی و معنوی، از جمله ایمان به خدا، مبتنی بر عقل یا استدلال منطقی نیستند، بلکه ریشه در تجربههای شخصی، زبان، و شیوههای زندگی دارند. او معتقد بود که دین نوعی «بازی زبانی» (the theory of language games) است که در بستر فرهنگ و اجتماع معنا مییابد و نباید با معیارهای علمی یا فلسفی سنجیده شود. ایمان، از نظر او، بیش از آنکه یک ادعای معرفتی باشد، یک تعهد وجودی و عملی است.
ویتگنشتاین باورهای دینی را نه بهعنوان گزارههای علمی یا فلسفی که نیازمند اثبات عقلانی یا شواهد تجربی باشند، بلکه بهعنوان بخشی از یک «بازی زبانی» (language game) و «شیوه زندگی» (form of life) معرفی میکند. او معتقد است که ایمان دینی در بستر فرهنگ، اجتماع و تجربههای شخصی معنا مییابد و نباید با معیارهای منطق صوری یا علوم طبیعی سنجیده شود. ایمان، از نظر ویتگنشتاین، بیش از آنکه یک ادعای معرفتی (epistemic) باشد، یک تعهد وجودی (existential) و عملی است که به چگونگی زیستن و مواجهه با جهان شکل میدهد.
ایمان و مواجهه با سختیها
یکی از جنبههای کلیدی ایمانگرایی ویتگنشتاین نحوه تفسیر و تحمل سختیها و وقایع ناگوار توسط فرد مؤمن است. او تأکید میکند که فرد مؤمن، حتی در مواجهه با ناملایمات و نتایج غیر دلخواه، جهان را از منظر ایمان خود تفسیر میکند. این تفسیر به او اجازه میدهد که سختیها را نه بهعنوان نفی ایمان، بلکه بهعنوان بخشی از یک روند معنادار ببیند که نهایتا به خیر منجر خواهد شد.
ویتگنشتاین در آثار خود به این نکته اشاره میکند که فرد مؤمن ممکن است با وقایع ناگوار روبهرو شود، اما به جای تردید در باورهای دینیاش، این وقایع را در چارچوب ایمان خود بازتفسیر میکند؛ برای مثال اگر یک مؤمن با رنج یا مصیبتی دشوار مواجه شود، احتمالا خواهد گفت: «این بخشی از یک نقشه بزرگ الهی برای من است و هرچند در حال حاضر مصلحت آن را نفهمم، اما ایمان دارم که بخشی از خیر نهایی من وابسته به همین رنجی است که اکنون من را به سختی انداخته». این نگاه به گفته ویتگنشتاین، ریشه در زبان و شیوه زیست دینی دارد و نه در استدلالهای عقلی.
مثالهایی از دیدگاه ویتگنشتاین
ویتگنشتاین برای توضیح بیشتر، اغلب به سبک خود از مثالهای ساده و روزمره استفاده میکند تا نشان دهد باورهای دینی چگونه در زندگی واقعی و زیست روزمره همه ما عمل میکند. از جمله نمونههایی که او مطرح میکند، مثال «روز قیامت» است.
ویتگنشتاین در این مثال میگوید فرض کنید یک فرد مؤمن به روز قیامت اعتقاد دارد. اگر کسی به او بگوید: «چطور میتوانی به چیزی که هیچ شواهد تجربی برایش نیست باور داشته باشی؟»، طبیعی است که پاسخ مؤمن مبتنی بر شواهد علمی نباشد. در عوض، او احتمالا خواهد گفت من ایمان دارم که جهان هدفمند است و حیات پس از مرگ نیز از لوازم آن هدفمندی است.
طبیعی است که اعتقاد به حیات پس از مرگ، به کسی که مومن به قیامت باشد کمک میکند تا در برابر ناملایمات زندگی – مانند از دست دادن عزیزان، تجربههای شکست خورده در زندگی شخصی یا اجتماعی و … – همچنان امیدوار بماند و آنها را بهعنوان بخشی از یک نظم بزرگتر تفسیر کند.
مثال دیگر وی «دعا» است. او میگوید فرض کنید فردی برای شفای بیماریاش دعا میکند، اما بیماریاش بهبود نمییابد. به جای ناامیدی یا رد ایمان، ممکن است بگوید: «خداوند بهتر میداند» یا «این بیماری، آزمون ایمان من است». او تأکید میکند که این نوع پاسخها نشاندهنده منطق درونی بازی زبانی دین است. مؤمن، سختی را در چارچوب ایماناش بازسازی میکند و به جای تردید، آن را بهعنوان بخشی از یک خیر نهایی میبیند.
ویتگنشتاین همچنین در مثال دیگری میگوید فرض کنید یک مؤمن با مشکلات مالی یا خانوادگی مواجه میشود. او ممکن است این مشکلات را بهعنوان آزمایشی الهی یا فرصتی برای رشد معنوی تفسیر کند. ویتگنشتاین میگوید این نوع تفسیر، منطق خاص خود را دارد که با منطق علمی متفاوت است. مؤمن به جای جستوجوی توضیحات علّی (مانند یک دانشمند)، به دنبال معنایی است که به زندگیاش جهت و امید بدهد.
چرا ایمان اینگونه عمل میکند؟
از نظر ویتگنشتاین، ایمان دینی مانند یک «تصویر جهان» (world-picture) است که فرد مؤمن از طریق آن به جهان مینگرد. این تصویر جهان، مجموعهای از باورها و اعمال است که در فرهنگ و اجتماع شکل گرفته و به فرد کمک میکند تا زندگی را، حتی در بدترین شرایط، معنادار ببیند. او در کتاب «در باب یقین»اشاره میکند که برخی باورها مانند «لولاهای در» هستند؛ یعنی پایههایی که سایر باورها و اعمال ما بر آنها استوارند. برای یک مؤمن، باور به خیر نهایی یا نظم الهی، یکی از این لولاها است که حتی در برابر شواهد ظاهراً متضاد (مانند سختیها) پابرجا میماند.
تعارض ایمان با عقل؟
در نگاه ویتگنشتاین البته میان ایمانگرایی و عقلگرایی الزاما تضادی وجود ندارد. او بر این نکته تأکید دارد که ایمان دینی با عقلگرایی (rationalism) یا شکگرایی (skepticism) در تضاد نیست؛ بلکه در حوزهای متفاوت عمل میکند. او میگوید اگر دانشمندی بگوید: «هیچ شواهدی برای خیر نهایی وجود ندارد»، مؤمن ممکن است پاسخ دهد: «ایمان من به شواهد وابسته نیست؛ این نحوه زیستن من است». این همان تفاوت در «بازی زبانی» است که ویتگنشتاین به آن اشاره میکند.او به درستی تصریح میکند که برای مؤمن، سختیها نه تنها ایمان را تضعیف نمیکند، بلکه میتواند به تقویت آن بینجامد زیرا او آنها را در چارچوب باورهایش بازتفسیر میکند.
نتیجهگیری
ایمانگرایی ویتگنشتاین بر این درک استوار است که باورهای دینی – از جمله باور به خیر نهایی در برابر سختیها – بخشی از یک شیوه زندگی و زبانی خاص هستند. بر این اساس مؤمن، وقایع ناگوار و دشواریهای زندگی را از منظر ایمان خود تفسیر میکند و آنها را بهعنوان بخشی از یک نظم معنادار یا الهی میبیند که نهایتا به سود او منجر خواهد شد. سودی که البته محدوده تحققش منحصر به زندگی در این دنیا نیست بلکه مهمتر از آن میتواند حیات پس از مرگ را نیز در بر بگیرد.
این تفسیر، به او امکان میدهد که در برابر ناملایمات تاب بیاورد و به زندگیاش معنا و امید ببخشد. بنابراین مثالهای ویتگنشتاین – از قبیل باور به روز قیامت یا پذیرش مصیبتها بهعنوان آزمون الهی و … – نمایانگر این نکته است که بر اساس نظریه وی، ایمان بیش از آنکه مقولهای مبتنی بر استدلال عقلی باشد تعهدی عمیق به شیوه معینی از زیستن است که در آن حتی رنجهای طاقتفرسا و سختیهای مضاعف نهایتا میتواند به خیری برتر منجر شود. این نکته نیز محل توجه است که مبتنی نبودن ایمان بر استدلال، لزوما به معنای غیر عقلانی بودن آن نیست.
عقل استدلالی (rational reasoning) تنها یکی از وجوه عقل بشری است؛ فیلسوفانی چون پاسکال، کیرکگور و حتی آکویناس بر این باورند که عقل فراتر از استدلال منطقی گامبهگام میرود و شامل شهود، تجربه و ایمان نیز میشود. بلز پاسکال در «اندیشهها» (Pensées) مینویسد: «قلب دلایل خود را دارد که عقل نمیشناسد». سورن کیرکگور نیز در «ترس و لرز» ایمان را «جهش»ی فراتر از دیالکتیک هگلی میداند.
بنابراین، ایمانگرایان که ایمان را بر استدلال استوار نمیکنند، لزوماً از غیرعقلانی بودن آن سخن نمیگویند؛ بلکه سخن آن ها این است که ایمان مستظهر به لایههای دیگری از عقل است که استدلال صِرف نمیتواند آن را توضیح دهد. این دیدگاه، ایمان را نه مخالف عقل بلکه مکمل آن میشمارد.
حال احتمالا برای مخاطبان این متن، رفتار استقامت جویانه فلسطینیانی که در میانه این حجم از ویرانی و مصیبت در غزه، کماکان بر حق سرزمینی خویش اصرار میورزند و حتی بیش از دو سال رنج عمیق و مداوم بیسابقهشان، نتوانسته آنها را به زانو در بیاورد و تسلیم طرح دولتهای قدرتمند جهانی کند بهتر قابل درک باشد.
این همان چیزی است که نه دولتهای اسراییل و آمریکا، نه همپیمانان جهانی و نه حتی متحدان منطقهای مسلمانشان و نه تحلیلگران وابسته به این دولتها قادر به درک و تحلیل آن هستند.آری حتی برخی دولتهای عرب و مسلمان منطقه نیز در فهم مقاومتی که در باریکهای به نام «غزه» وجود دارد همانقدر عاجزند که کارفرمایان جهانیشان!
چراکه آنها نیز به تعبیر ویتگنشتاینی بیرون نظریه «بازی زبانی» اهل ایمان قرار دارند و به تعبیر قرآنی میتوان گفت هرچند مسلمان باشند اما ایمان هنوز در قلب آنان نفوذ نکرده است: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا ۖ قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَٰکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ؛ اعراب بادیهنشین گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، بگویید که تسلیم شدهایم، و هنوز ایمان در دلهایتان داخل نشده است.»(حجرات،۱۴)
۲۱۶۲۱۶
Source link
پایگاه خبری ایده روز آنلاین
