شنبه , 1 آذر 1404 - 1:39 قبل از ظهر

باستانگرایی تقلبیِ تانکِ انقلاب – خبرآنلاین

گفتم همین که قیافه مدعیان را تصور کنید دعوی‌شان باطل می‌شود. یعنی قیافه ربطی به این حرف‌ها دارد؟ قطعا دارد. بالاخره ظاهر باید با باطن یک نسبتی داشته باشد. محمدرضا پهلوی وقتی جلوی مقبره کورش می‌ایستد و خطاب به او می‌گوید: آسوده بخواب که ما بیداریم، به قیافه اش می‌آید. کلا به وجناتش می‌آید. ممکن است ما مخالف پهلوی و پهلوی بازی باشیم و این جمله را مایه تمسخر و عداوت قرار دهیم اما بی‌انصافی است اگر بگوییم این حرف‌ها و آن مقبره به قیافه و ظاهر محمدرضا پهلوی نمی‌آمد و یا به آن ارتش اتوکشیده و منظمی که اطراف او را فراگرفته‌اند. همه آن مراسم در یک کانتکست قابل فهم ارائه می‌شد و چیز زائدی از آن بیرون نمی‌زد. از تشریفات مراسم گرفته تا شکل اجرای برنامه و قیافه شخصِ سخنران یا به قولِ ما: همان مدعی که می‌خواست از طریق این گفتمان سازی ما را از دروازه‌های تمدن عبور دهد. فعلا داریم بحث فرمی می‌کنیم وگرنه از حیث محتوایی مسلم است اگر آن حرف‌ها با جامعه آن روزگاران مطابقت تام و تمام داشت که اوضاع به بهمن 57 ختم نمی‌شد. خب حالا قیافه آقای زاکانی و دوستانش را بگذارید کنار این باستانگرایی جدید. هیچ نسبتی بین آن‌ها می‌بینید؟

اصلا آن سخنرانی معروف محمدرضا پهلوی را بدهید زاکانی قرائت کند، فکر می‌کنید حتی کارکنان شهرداری تهران هم بتوانند جلوی خودشان را بگیرند و از خنده ریسه نروند؟ گفتم که بین اجزای یک مفهوم اصیل باید پیوندی ارگانیک وجود داشته باشد وگرنه بدانید که با یک چیز تقلبی و بی‌بنیاد طرفید. صندلی‌های پلاستیکی و رقصِ‌نورهایِ مضحک و موسیقیِ خال‌طوری چه ربطی به احیای عظمتِ گذشته این سرزمین دارد؟ نمی‌شود با همان دست فرمانِ راه‌پیمایی‌های هیئتی و آش‌نذری دادن و چایِ صلواتی پخش کردن دم از کورش و داریوش و شاپور ساسانی زد که برادر من؟ مضحکه می‌شود، که شده‌است. آخِر با آن سه تار ناخوش آهنگ و صدای فالشِ پروازِ همای که مدام مثل خُل و چِل‌ها تکرار می‌کند: دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید…چه عظمتی و چه کشکی را می‌خواهید القا کنید؟ می‌خواهید کاسبی کنید بروید دنبال یک موضوع دیگر. بی‌خیال انسجام ملی و گذشته و مردم ایران و این حرف‌ها شوید. اصلا جا قحط بود؟ میدان انقلاب؟ یعنی هیچ جای دیگر برای برپایی این مراسم شلم شوربا وجود نداشت؟ تأسی به خاندان پهلوی آن‌هم در میدان انقلاب معنا دارد. یا معنای آن‌را می‌دانید که بی‌خود می‌کنید با این مردم نفاق می‌کنید و خودتان را پشت شعارهای انقلابی و دینی پنهان می‌کنید و یا معنای آن‌را نمی‌دانید که باز هم بی‌خود می‌کنید وسط میدان انقلابی که پسوند اسلامی را یدک می‌کشد مجسمه شاپورساسانی را عَلَم می‌کنید.

این مجسمه در محوطه نقش رستم معنی دارد. درست در جایی قرار گرفته‌است که باید قرار بگیرد و به همین دلیل هیچ‌کس نمی‌تواند متعرض آن نقش و حجم در آن‌جا باشد. میدان انقلاب ن آتعریف دارد. تاریخچه دارد. هویت دارد. مثل خیلی جاهای دیگر تهران نیست که شده‌است اسباب لج و لج بازی شورای شهری‌های جناح‌های مختلف که با آن‌ها اسم فامیل بازی می‌کنند. اگر هم قرار باشد در آن چنین اتفاق بزرگی رخ دهد مستلزم تغییرات در خیلی چیزهاست. تغییراتی که خیلی گُنده‌تر از آقای زاکانی و امثال او باید آن‌را رقم بزنند. فتامل.

پشت آن باستان‌گرایی ها محمدعلی فروغی بود و سیدحسین نصر؛ که هرکدامشان وزنه‌ای بودند در عالم رای و نظر. پشت این قرتی‌بازی‌ها کیست؟ دست بالا اساتید برساختة متوهمی که اگر از روی گلستان سعدی از آن‌ها امتحان دیکته بگیرند به احتمال قریب به یقین نمره بالاتر از شیش و هفت نصیبشان نخواهد شد. فروغی و نصر می‌دانستند کجا ایستاده‌اند و مقصدشان کجاست. درست یا غلط می‌خواستند ما را از دروازه‌های تمدن عبور دهند و با حفظ و حراست از مواریث گذشتگان، در تاریخ جدید نیز جایی برای ایران و ایرانی دست و پا کنند. یعنی می‌فهمیدند در کجای تاریخ قرار دارند و به کجا می‌خواهند برسند. اگرچه سودای آن‌ها با امکان‌هایی که در اختیار داشتند همخوانی نداشت و همین عدم تعادل کار دستشان داد اما آدم‌های بی‌ربطی نبودند. دستِ کم رفتار و گفتارشان چندان متناقض نبود اما این جماعت از طرفی سودای برپایی نماز در مسجدالاقصی را دارند و از طرفی به شاپور ساسانی فخر می‌فروشند. این دیگر رسما نشانه گسسته خردی است.

اگر غایت جمهوری اسلامی وحدت امت اسلامی است و آزادسازی قدس شریف که دیگر این چه شعبده‌ای است؟ اگر هم قرار است به ایران باستان فخر بفروشیم که خیبر خیبر یا صهیون دیگر چه صیغه‌ای است؟ نمی‌خواهم بگویم اسطوره‌ها و اسوه‌های دینی و ملی باهم جمع نمی‌شوند. اصلا آن‌ها از یکدیگر جدا نبوده‌اند که کسی بخواهد آن‌ها را با هم جمع کند. این جداسازی‌ها بعد از انقلاب به دست نوابغی مثل همین زاکانی صورت گرفته است و حالا هم همین نوابغ می‌خواهند به کفاره شراب خوری‌های بی‌حساب در میدان انقلاب بساط باستان‌گرایی راه بیندازند. اگر حضرت مولانا می‌فرمود: شیر خدا و رستم دستانم آرزوست، چیز محالی را طلب نمی‌کرد. چیزی را طلب می‌کرد که حافظه فردی و جمعی ایرانیان از آن انباشته بود. کسی بر لسان غیب نیز که هم سرود مجلس جمشید را بر لب داشت و هم‌ همت شحنة نجف را طلب می‌کرد خُرده نمی‌گرفت. معلمان انقلاب نیز به این جداسازی‌ها معتقد نبودند و از خدمات متقابل اسلام و ایران سخن می‌گفتند. تا این که کار افتاد دست مشتی لُمپنِ عربده‌کشِ خودارزشی‌پندار. همان‌هایی که برای ما تاریخ می‌نوشتند تا به ما اثبات کنند سلسله ساسانی بدترین سلسله پادشاهی در ایران بوده و اصلا آن‌ها باعث شدند تا نه تنها مردم در مقابل حمله اعراب از خود مقاومتی نشان ندهند بلکه در و دروازه بر روی مهاجمان گشودند، حالا شده‌اند ستایشگر پادشاهان ساسانی. آن هم با این شعارِ دشمن تراشانه که: بازهم در مقابل ایران زانو می‌زنید.

خوب است اعراب هم فردا روزی مجسمه‌ای بسازند از شکست ایرانی‌ها در جنگ قادسیه و این شعار را هم ضمیمه‌اش کنند که: بار دیگر در مقابل ما زانو می‌زنید؟ یونانی‌ها هم می‌توانند چیزی شبیه همین حرف‌ها را بدل به مجسمه و شعار کنند. اصلا چرا راه دور برویم؟ خوب است طالبان هم فردا مجسمه محمود افغان را عَلَم کنند و از این رجزها برای ما بخوانند؟ این فخر فروشی‌های متحجرانه و متعصبانه نه روحیه حماسی و سلحشوری را در کسی بیدار می‌کند و نه سبب رشد و تعالی ملتی را فراهم می‌آورد. اگر هم فکر می‌کنید مردم گول این شعبده‌بازی‌ها را می‌خورند سخت در اشتباهید. ممکن است در جشن‌های تقلبی شما شرکت کنند و دستی هم بیفشانند و پایی هم بکوبانند اما مطمئن باشید همان وقت که دارند از نقولتان می‌خورند به عقولتان می‌خندند. آن گروه‌های قالتاق موسیقی هم که خوب بلدند در این‌جور مواقع شمارا سرکیسه کنند و بعد هم کی بود کی بود من نبودم راه بیندازند به عقولتان می‌خندند. همه دستتان را خوانده‌اند و مردمِ کفِ خیابان زودتر از همه. همان وقت که خواستید در میدان ونک بساط آرش کمانگیر را عَلَم کنید در شبکه‌های اجتماعی نوشتند: این بازی‌ها به این جماعت نمی‌آید و یحتمل جنگی در پیش است. به یکی دو روز نکشید که دشمن صهیونیستی جنگ دوازده روزه را راه انداخت. یعنی همین مردم کوچه و بازار زودتر از بسیاری از استراژیست‌های تقلبی تلویزیون بوی جنگ را حس کردند. راستی مردم از سر هوش و فراست ذاتی‌شان فهمیدند چه فاجعه‌ای در راه است اما شما از کجا فهمیدید؟ باز هم فتامل.

درباره باستانگرایی باسمه‌ای حضرات بازهم می‌توان نوشت که اگر عمری باقی بود چنین خواهم کرد. فقط دلم می‌خواهد این نکته‌را هم بگویم که: انسجام ملی و ایجاد وحدت و همبستگی و حرف‌هایی از این دست به هرکسی نمی‌آید. نمی‌شود عمری بر طبل تفرقه و تشتت بکوبی و هرجا که بویی از اتحاد و همدلی به مشام رسید همه توانت را به‌کار بگیری تا مردم را شرحه شرحه کنی اما در مقام شعار و لاف و گزاف دم از مهر و دوستی با مردم بزنی. نمی‌شود. انسجام ملی کار آن روحانی بی‌ادعایی‌است که هنگام اقامه نماز همه حواسش به هم‌وطن اهل سنتش هست که نمازش را حتما دست بسته بخواند نه کار مشتی خودارزشی‌پندار که این روزها دکان ارادت به علی‌ابن‌ابی‌طالب باز کرده‌اند و از این راه نان و نام می‌اندوزند. فتامل جداً.

بعدالتحریر: شنیده‌ام عقلای قوم تصمیم گرفته‌اند مجسمه برپا شده در میدان انقلاب را به جای دیگری منتقل کنند. مبارک است. اما یک پرسش خیلی جدی: به هزینه‌ها و ریخت و پاش‌هایی که از جیب این مردم بی‌پناه خرج این بی‌عقلی‌ها می‌شود کاری ندارم. این‌جا هم خرج نشود جای بهتری خرج نمی‌شود اما اصلا چرا چنین مضحکه‌ای باید جلوی چشم همه اتفاق بیفتد؟ یعنی هیچ نظارت و مراقبتی نباید صورت بگیرد؟ این تلویزیون مدعی انقلابی‌گری که خودش را متولی همه انقلاب‌های جهان می‌داند چرا چند ساعت از این مضحکه را پوشش داد؟ آن نماینده‌های بامزه‌ای که خود را نماینده مردم می‌دانند چرا صدایشان درنیامد؟ معترضان و کفن‌پوشان حرفه‌ای کجا بودند؟ خطبای همیشه معترض به دولت و حجاب چرا حرفی نزدند؟ اصلا معلوم است در شهر چه خبر است؟


Source link

درباره ی طلوع ارتباطات

ورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است

مطلب پیشنهادی

رایزنی بین‌المللی برای خاموش کردن آتش‌سوزی جنگل‌های چالوس

۲۳:۲۴ – ۳۰ آبان ۱۴۰۴ باشگاه خبرنگاران جوان – شینا انصاری، معاون رئیس‌جمهور و رئیس …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *