گروه امام و رهبری خبرگزاری تسنیم–اندیشه سیاسی میرزای نائینی که در اثر بسیار مهم ایشان با عنوان «تنبیه الامة و تنزیه الملة» تبلور یافته، پس از انقلاب اسلامی مورد خوانشهای متضادی قرار گرفته است، اما با وجود اینکه به آن پرداخته شده است، اما رهبر انقلاب اخیرا فرمودند که کتاب ایشان مهجور واقع شده است، شاید علت این مهجوریت سعی عدهای در قرار دادن مسئله مهم حکومت اسلامی و ولایت فقیه در مقابل اندیشه سیاسی فقیه بزرگی چون میرزای نائینی و عدم تبیین صحیح این اندیشه و اثبات عدم مباینت مبانی و مبادی جمهوری اسلامی با اندیشههای ایشان در باب حکومت اسلامی باشد.
از اینرو در مجال پیشرو گفتوگوی مشروحی را با حجتالاسلام آقای دکتر داوود مهدویزادگان، رئیس پژوهشگاه علوم و معارف انقلاب اسلامی و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در باب «اندیشه سیاسی میرزای نائینی و نسبت آن با جمهوری اسلامی» داشتهایم که در ادامه مشروح آن را از نظر میگذرانید.
در آغاز گفتوگو بهمنظور درک بهتر ابتکار عمل علامه نائینی در نظریهپردازی سیاسی، تاریخچه مختصری از تلاشهای علمای سلف در تدوین نظریه اسلام ارائه و تفاوت اقدام علامه نائینی را با علمای همعصر و پیش از خودشان تشریح بفرمایید.
بسمالله الرحمن الرحیم. درود و سلام میفرستیم به روح ملکوتی همه علما، به ویژه علمایی که در عرصه اندیشه سیاسی امامت و ولایت کار کردند، از جمله مرحوم حضرت امام خمینی (رحمتالله علیه) که در امتداد تلاش فکری علمای تشیع در عرصه سیاست و اندیشه سیاسی فعالیت داشتند. به همه این عزیزان سلام و درود میفرستم و امیدوارم بحثی که ارائه میشود، مفید و قابل استفاده باشد.
به نظرم از منظر خوبی وارد بحث شدید؛ اینکه توجهی به سیر تطورات فکری علمای امامیه در حوزه اندیشه سیاسی داشته باشیم و همچنین جایگاه و موقعیت اندیشهورزی مرحوم علامه نائینی را در زمانه خودش و در آن سیر فکری ـ سیاسی علما مورد توجه قرار دهیم. این به نظرم خیلی اهمیت دارد.
من قبل از آن، برای اینکه زاویه بحثمان بهتر روشن شود، ارجاعی به بیانات اخیر مقام معظم رهبری، در دیدار با اعضای کنگره مرحوم علامه نائینی میدهم. ایشان در ابتدای بحث، به درستی تفکیک جالبی کردند و گفتند که ما یک «گرایش سیاسی» و یک «اندیشه سیاسی» داریم. خیلی افراد گرایش سیاسی دارند؛ مثلاً یک شخص گرایشش به چپ سیاسی، راست سیاسی، اصلاحطلب یا اصولگرا است. قالب فعالان سیاسی از این زمره هستند و با یک گرایش سیاسی، کنشگری سیاسی میکنند. اما برخی ـ که قاعدتاً کمتر از آن افرادی هستند که گرایش سیاسی دارند ـ اندیشهورزی میکنند، به اندیشه میپردازند و به تولید فکر و محتوا مشغولاند و به نوعی امر راهبری و هدایتگری را انجام میدهند.
مقام معظم رهبری، مرحوم علامه نائینی را به درستی در طیف «اندیشهورز سیاسی» قرار داده و فرمودند که مرحوم علامه نائینی را باید به عنوان یک اندیشمند و شخصیتی که در حوزه فکر سیاسی تولید اندیشه کرده، ببینیم و از این زاویه به ایشان نگاه کنیم. این تقسیمبندی در دوران مشروطه هم خیلی جدی است. یعنی از این زاویه باید خیلی به این قضیه توجه کنیم که در آن زمان، قالب عمده گرایش سیاسی بود یا اندیشه سیاسی.
سطح اندیشهورزی علمای مشروطه بسیار بالاتر از منورالفکرهاست
در آن زمان وقتی نگاه میکنیم، میبینیم که دوران مشروطه، تلاقی دو جریان فکری است: یک جریان فکری دینی که ریشه در اندیشههای اسلامی، مبانی تفکر دینی اسلامی و فقهی دارد، و یک جریان دیگری که تازه آمده و ریشه در تمدن غربی دارد و اندیشه غربی از آنجا ناشی میشود که به عبارتی همان جریان منورالفکری آن زمان بودند. اما در همان زمان وقتی که نگاه میکنیم، میبینیم که آن بعد اندیشهورزی که در این جریان دینی وجود داشته، در نسبت با جریانات منورالفکری به مراتب قویتر بوده است.
برای اینکه این نکته را خیلی ساده اثبات کنم، عرض میکنم: شما ببینید کتاب «وسایل مشروطه» آقای زرگرینژاد که هجده رساله در آن آورده؛ اینها همه برای علماست. یعنی همه کارهای اندیشهای ـ فکری است و همه از آن علماست. علمایی که بعضیهایشان مشروعهخواه و بعضی مشروطهخواه بودند، به هر حال اکثراً برای علماست. یعنی رسائل مشروطه را از جریان منورالفکری نیاورده است. یا مثلاً فرض بگیرید کتاب «ایدئولوژی نهضت مشروطه» آقای فریدون آدمیت را؛ میبینید این کتاب به وضوح دو بخش است، یک بخش به مباحث اندیشهای میپردازد که آنها عموماً دربرگیرنده آثار همین علماست. به تعبیر خودش، «مشروطه ملاها» یا «ملایان» و همین کتاب «تنبیه الامه» مرحوم نائینی را تفسیر و گزارش میدهد. کتاب «انصافیه» مرحوم کاشانی را در راستای دیدگاه مشروطهخواهان میگوید. نصف بیشتر آن کتاب که بیان اندیشههاست، متعلق به علماست. نصف دیگر را در خصوص مشروطهخواهان متجدد تبیین میکند و بیشتر گرایش سیاسی آنها را شرح میدهد تا اندیشه سیاسیشان را. و این خود حکایت از این دارد که در آن زمان، علمای ما به صورت کلی در نسبت با جریانات منورالفکری، در حوزه اندیشه بسیار فعالتر بودند.
علما در مشروطه و انقلاب اسلامی همزمان با مبارزه اندیشهورزی هم میکردند
قبل از این هم جالب است؛ مثلاً قبل از مشروطه یک عدهای قلم زدند مثل آخوندزاده و طالبوف که بحثهای اندیشهای را مطرح کنند اما جالب این است که وقتی وارد نهضت میشویم، دیگر خبری از آنها نیست یا از کارهایشان استفاده نمیشود. مثل ملکمخان که یکی دو سال اول مجلس را درک میکند اما چیزی که هست میبینید دیگر بحث اندیشهای نمیکند؛ همه فعالیت سیاسی است. آن گرایشات سیاسی مشاهده میشود. در حالی که علمای همعصرش، فعالیت سیاسی هم میکنند، همزمان کار فکری هم میکنند و کار اندیشهای بسیار زیادی انجام میدهند که برجستهترین کار، همین کتاب «تنبیه الامه» مرحوم نائینی است. اما در آن جریان [منورالفکری] چنین چیزی نداریم.
بنابراین اگر بخواهیم نسبتی با جریانات منورالفکری برقرار کنیم، از این لحاظ میشود گفت که علمای ما آن وجه اندیشهگری را خیلی جدی میگرفتند. انقلاب اسلامی هم اگر دقت کرده باشید، همین خصوصیت را دارد. یعنی در جریان سال 57 که مردم قیام کرده بودند و نهضت حضرت امام (ره) به راه افتاده بود، بخشی از علمای ما، اتفاقاً همزمان با فعالیتهای سیاسیشان، کارهای فکری و اندیشهورزی هم میکردند؛ مثل مرحوم استاد شهید مطهری، مرحوم شهید بهشتی و دیگران.
اندیشهورزی علما منحصر در دوران معاصر نیست
اما بحث مهمتر همانطور که شما فرمودید این است که مرحوم نائینی را در اندیشهورزی سیاسی علما، در کجا باید ببینیم و چگونه باید ببینیم؟ به نظرم میرسد که اگر بخواهیم اندیشه مرحوم نائینی را مطالعه کنیم، باید سیری برای تطورات تاریخی فقه سیاسی امامیه در نظر بگیریم و ایشان را در آن سیر ببینیم تا بتوانیم به درک درست و جامعی از موقعیت مرحوم علامه نائینی در زمان خودشان برسیم.
قاعدتاً باید چارچوبی را برای این تطورات تعریف کنیم و نظریهای داشته باشیم. برداشتی هست که اینطور مطرح میشود در اندیشه اسلامی، فقه علما به طور عام و علمای شرعی به طور خاص، در حوزه سیاست کار چندانی انجام نشده و مطالعات جدی وجود نداشته است. اخیراً در دوران معاصر مقداری به این مسائل پرداختهاند، اما در گذشته نبوده. بر این اساس، وقتی شما بخواهید دیدگاه و نگاهی به تاریخ تفکر سیاسی ما داشته باشید، قاعدتاً میگویید که تفکر سیاسی نبوده، سیر و جریانی شکل نگرفته که بخواهیم بحث از تطورات کنیم. لذا قضاوتی کلی، یکدست و بسیار بسته در این زمینه انجام میشود و بر مبنای همین قضاوت، مرحوم نائینی را تحلیل میکنند که به نظر بنده صحیح نیست.
من بر خلاف تصورات کسانی که آشنایی درست و کاملی با فقه امامیه و فقه اسلامی ندارند، معتقدم ما کاملاً سیر تفکر سیاسی و اندیشه سیاسی را در علمای شیعه امامیه میتوانیم مشاهده کنیم. به نظرم میرسد که تا به امروز این سیر را در سه دوره تاریخی تجربه کردهایم و الان در دوره سوم هستیم که دوره بسیار کامل و جامعتری است.
دوران «تقیه» ؛ دوره اول اندیشهورزی و مبارزه سیاسی علما
دوره اول، متصل به حیات معصومین (علیهمالسلام) ـ است که تقریباً 400-500 سال طول کشید و تا زمان به هم ریختن خلافت عباسی ادامه داشت و کمکم به دوره صفویه رسید. من اسم این دوره را دوره «تقیه» گذاشتم. دورهای که در آن علمای ما در ساحتی از تقیه به سر میبردند؛ زیرا در خفقانی که از ناحیه حکومتها بوده به سر میبردند. اما این بدین معنا نبوده که علما کار سیاسی نمیکردند، اندیشه سیاسی نداشتند یا در رابطه با سیاست هیچ فکری نمیکردند.
من این را برای اولین بار میگویم: اساساً برداشت غلطی از مفهوم تقیه وجود دارد که فکر میکنند تقیه یعنی از سیاست دور باشید تا به شما آسیبی نرسد. در حالی که به نظر بنده، اساساً تقیه یک استراتژی بوده که خصوصاً از ناحیه معصومین (علیهمالسلام) مطرح شده است برای اینکه شیعه در سیاست باقی بماند، نه اینکه از فضای سیاسی بیرون بیاید.کسی که اهل سیاست نیست و کاری به سیاست ندارد که تقیه نمیکند. میگوید کاری ندارم که تقیه کنم! کسی تقیه میکند که فعال سیاسی است و اندیشهورزی سیاسی میکند. وقتی که معصوم (علیهالسلام) تأکید میکند بر تقیه، یعنی در میدان حضور داشته باشید، به سیاست بپردازید، در عین حال آن ملاحظات امنیتی را هم رعایت کنید.
در این دوره، آثار زیادی در زمینه فقه سیاسی شکل گرفت و تألیف شد. مثلا یک بحثی مطرح بوده است که آیا ما با سلاطین جور میتوانیم کار کنیم و در دستگاهشان وارد شویم؟ این یک مسئله بوده و به دنبال آن، مرحوم سید مرتضی رساله «سلطان جائر» را مینویسد.
دوران «قدر مقدور» ؛ دوره دوم اندیشهورزی و مبارزه سیاسی علما
دوره دوم، مقطعی است که از صفویه به بعد آغاز میشود؛ یعنی دورهای که پادشاهان اقبالی به علما نشان میدهند. تا جایی که حتی میگویند مشروعیت ما را یک مجتهد باید اعلام کند و پادشاهی من با فتوای مجتهد مشروع است. من نام این دوره را دوره «قدر مقدور» میگذارم. دورهای که علما به قدری که امکانش بود و فضا به آنها اجازه میداد کنشگری سیاسی و اندیشهورزی سیاسی میکنند و رسالههای بسیار مهم و مفصلی هم در این زمینه نوشته شده است.
در این دوره مباحث مربوط به ولایت فقیه هم رفتهرفته بیشتر میشود. تا حتی مثلاً میبینیم که آنقدر بحث ولایت فقیه مفصل هست که مرحوم نراقی در کتاب «عقاید الایام» – فکر میکنم در قاعده پنجاهویکم یا پنجاهوسوم – این بحث را میکند. با اینکه همه فکر میکنند شروعکننده بحث ولایت فقیه، مرحوم نراقی بوده، اما او علت نوشتن رساله ولایت فقیه را اینطور توضیح میدهد: من دارم میبینم که هر طلبهای چهار-پنج سال در نجف درس میخواند، یک عبا و عمامه میگذارد و میرود در ولایت خود میگوید من ولی فقیهام! و با این نام، میخواهد در روستاها و بخشها ولایت کند! حالا در شهرهای بزرگتر شیخالاسلامی بوده و اینها نمیتوانستند چنین کاری بکنند، اما شایع بوده است. این فرق میکند با اینکه بگوییم بحث ولایت فقیه را اولین بار مرحوم نراقی شروع کرده است. نراقی میگوید که این بحث مطرح و شایع بوده است.
به هر حال به نظرم علما در این دوره، به قدری که میتوانستند و فضای سیاسی و اجتماعی به آنها امکان میداد، هم کنشگری سیاسیشان را داشتند و هم در بحثهای فقهی و اندیشه سیاسی ورود بیشتری پیدا میکنند؛ مثل مرحوم شیخ حسن صاحب جواهر یا در ادامه، مرحوم شیخ انصاری؛ یعنی این جزو یکی از مباحث مطرح بوده است.
میرزای نائینی در خط پایان دوره قدر مقدور قرار دارد
تصورم این است که دوره دوم، پایانش با مرحوم نائینی است. یعنی کتاب «تنبیه الامه» نائینی، پایانبخش این دوره است. در این دوره، مسئله سلطنت و پادشاهی، سر جایش هست، اما علما سعی کردند به وجه دینی قوت بدهند و به آن بپردازند؛ انتهای این دوره میرسد به مرحوم نائینی و همین کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» که تألیف کردند. تصور بر این بوده که ما در عصر غیبت به سر میبریم، امام زمان (عج) که حضور ندارند، علما هم بساطت ندارند که نواب عامه امامیه باشند و بخواهند حکومت کنند. لذا چارهای نداریم جز اینکه کاری کنیم تا همین حکومتها با قیود و شروطی حالت مطلقه و استبدادی پیدا نکنند، محدود و مشروطشان کنیم به احکام شرع که در آن چهارچوب کار کنند. اگرچه این حکومتهای سلطنتی به تعبیر خود مرحوم علامه نائینی، ذاتاً غیردینیاند و از فقه سرچشمه نگرفتهاند. فقط باید بتوانیم اینها را یک مقدار محدودشان کنیم. یعنی آن تلقی که مرحوم نائینی از کار خود، از موقعیت و نسبت خود با حکومت داشت – مثل سایر علما، تمام علمای آن زمان – همین بوده که چه کار کنیم حکومت این سلاطین، مقداری محدود و مشروط شود و در چهارچوب شریعت کار کند.
دوران ولایت مقدور؛ دوره سوم اندیشهورزی و مبارزه سیاسی علما
معتقدم پس از مرحوم نائینی، وارد دوره سومی میشویم که بنده اسمش را میگذارم دوره «ولایت مقدور». این با «قدر مقدور» فرق میکند. «ولایت مقدور» به معنای این است که شما به قدرت رسیدید، دارید ولایت میکنید، منتها این ولایت به اندازه توانتان است و مقدرات خودتان، نه تابع زمان. آنقدری که میتوانیم و توانش را داریم، این ولایت را انجام میدهیم.
به نظرم اگر بخواهیم نقطه آغازی برای این دوره قائل شویم، باید بگوییم که با مرحوم شاهآبادی شروع میشود که کتابش «شذرات المعارف» است. این کتاب را اگر کنار «تنبیه الامه» قرار دهید، میبینید که تفاوتهای اساسی دارند. مرحوم نائینی در کتاب «تنبیه الامه» میکوشد سلطنت را به شکلی تقلیل دهد و نگذارد به سمت اطلاق برود و به استبداد مطلق گرایش پیدا کند، اما به هر حال سلطنت است. با وجود این مرحوم شاهآبادی در کتاب «شذرات المعارف» ولایت فقیه ـ یعنی حکومت ولایی و حکومت اسلامی ـ را مورد بحث قرار میدهد. اینکه حکومت اسلامی از چه ارکانی شکل گرفته که به نظرم در فصل دیگری جا دارد به آن هم بپردازیم. این مبنای فکری است و از اینجا شروع میشود. شاگرد بزرگ ایشان، مرحوم حضرت امام (ره)، این بحث را پی میگیرند و ادامه میدهند، جلو میآیند و حکومت اسلامی را شکل میدهند.
بر اساس این دورهبندی، میخواهم بگویم اولاً فقه سیاسی امامیه یک تاریخی دارد؛ تاریخ بسیار پر و پیمانی هم دارد. خیلی در این تاریخ کار شده و آثار زیادی هم تولید شده است. این نیست که تلقی کنیم آثاری وجود ندارد. آثار بسیار عظیمی وجود دارد؛ یعنی اصلاً شما نمیتوانید آثار علمای شیعه را فارغ از اثرگذاری سیاسیشان ببینید. همین کتاب شریفه «بحارالانوار» ـ را ببینید که چاپ جدیدش 110 جلد است ـ این کتاب در عالم سیاست اثر دارد، یک هژمونی برای خودش دارد. اینطور نیست که بگوییم فقط کتابی درباره حدیث نوشته شده است. یا کتاب شریف «اسفار» مرحوم ملاصدرا، به همان اندازه هژمونی دارد. اگر برگردیم عقبتر، آثار حدیثی و فقهی که از بزرگانی چون شیخ طوسی، شیخ مرتضی، شیخ مفید، «کافی» و سایرنی به جا مانده همه اینها اثر سیاسی دارند. پس شکی نیست که ما یک طرحواره تاریخی داشتهایم. حالا من دورهها را اینگونه دستهبندی کردم، شاید کسی چیز دیگری بگوید. من طبق این تطور تاریخی جایگاه مرحوم نائینی را در دوره دوم میبینم. دورهای که در آن آخرین تلاشها صورت گرفته تا سلطنت در همان چهارچوب شرعی و دینی نگه داشته شود و به سمت مطلق و استبدادی حرکت نکند.
وقتی منورالفکرها هرچه را علما در مقید کردن شاهان رشته بودند، پنبه کردند!
حالا در این قضیه به یکباره جریانهای منورالفکری وارد میشوند و فضا را برای استبدادی شدن و مطلقه شدن آماده میکنند و متاسفانه این اتفاق هم افتاد و حکومت رضاخانی و پهلوی روی کار آمدند. آن اتفاقی که علما خوفش را داشتند و همواره میترسیدند رخ دهد ـ اینکه سلطنت به سمت مطلق شدن برود ـ و تلاش میکردند که نشود، رخ داد؛ به دست این منورالفکری، سد علما شکسته شد. اوجش هم با شهادت مرحوم شیخ فضلالله نوری بود که شکسته شد و دیدیم که سلطنت به مطلقه تبدیل شد.
مرحوم نائینی را در اینجا باید به این صورت نگاه کنیم که آخرین تلاشها را انجام داده است؛ یعنی همان قدری که مرحوم شیخ فضلالله نوری تلاش داشت سلطنت به سمت مطلقه و استبدادی نرود ـ بهواسطه بحث عدالتخانه که مطرح میکرد ـ همان اندازه هم علمای مشروطهخواه که اوجشان مرحوم نائینی است، میخواستند این کار را انجام دهند که نشد. و این را بدانید که تجربه سکولاریزاسیون در ایران، خواهی نخواهی به استبداد مطلقه خواهد رسید. اگر هزار بار هم این تجربه تکرار شود، همین اتفاق که ما در دوره پهلوی خفقان مطلق و استبداد مطلقه را داشتیم، دوباره تکرار میشود. یعنی غیر از استبداد، چیزی در مخیله اینها نیست.
اشارهای هم به شیخ فضلالله و شهادت ایشان داشتید. این تقابل و دوگانهسازی که دارند بین نائینی و شیخ فضلالله نوری، تا چه حد معتبر میدانید؟ و اینکه علت این دوگانهسازی و این برجستهسازی تقابل و روبروی هم قرار دادن این دو عالم بزرگ را چطور ارزیابی میکنید؟
ایجاد دوقطبیسازیهای کاذب میان علما از ناحیه مشروطهخواهان متجدد
به نظرم این تقابل و دوقطبیها کاملاً کاذب است و عمدتاً هم از ناحیه مشروطهخواهان متجدد و غربگراها در این دوقطبیها دمیده میشود تا اینطور تلقی شود که ما یک مشروطهخواه داریم و یک مشروعهخواه؛ این را به نظرم زیاد میگفتند که بگویند که در خود علما یک چنین اختلافی وجود دارد. البته میشود گفت موفق هم شدند. با دوقطبی کاذبی که شکل دادند، توانستند مرحوم شیخ فضلالله نوری را به شهادت برسانند.
حالا شما تصور بکنید اگر در فضای عمومی اندیشه آن زمان این دوقطبی وجود نداشت، شخصی مثل شیخ ابراهیم زنجانی ـ که اصلاً یک آدم سکولار بود ـ میتوانست حکم اعدام ایشان را صادر کند؟ با همین ترفند دوقطبیسازیهای کاذب است که میتوانند هرکسی را که خوششان نمیآید، ترور فیزیکی و یا شخصیتی کنند. این ترفند تا همین امروز هم از ناحیه جریانات سکولار دنبال میشود. به همین خاطر، ما علمای بزرگی را بعد از انقلاب داشتیم که متأسفانه نتوانستیم از فیض وجود و اندیشهشان آنچنان که باید استفاده کنیم. برجستهترین آنها مرحوم علامه مصباح یزدی است. اینها در آن فضای دوقطبی اجازه ندادند که مردم از اندیشه مرحوم علامه مصباح خوب استفاده کنند. همین رویه در دوران مشروطه هم وجود داشت. در آن زمان بین علما تقابل جدی وجود نداشت. برای مثال، وقتی مرحوم نائینی خبر شهادت شیخ فضلالله نوری را میشنود، خیلی ناراحت میشود. حتی مرحوم آخوند خراسانی هم متأثر میشود و تصمیم میگیرد به ایران بیاید اما در مرز به شکل مشکوکی از دنیا میرود. اینها دلالت بزرگی دارد بر اینکه علما در ساحت اندیشه و فکر تعارض جدی نداشتند.
چه کسانی و چرا نگذاشتند کتاب میرزای نائینی به تهران برسد؟
من احساس و حدسم این است که یکی از کارکردهای کتاب «تنبیه الامه» مرحوم نائینی این بوده که فضای دوقطبی کاذب را بر هم میزده است. برای همین هم هست که این کتاب در دوران مشروطه به ایران نمیرسد. جای سؤال است که چطور میشود وقتی علمای مشروطه ـ علمای ثلاث، مرحوم مازندرانی و مرحوم آخوند خراسانی و مرحوم سریری تهرانی ـ فتوا و بیانیهای میدادند، به تهران تلگراف میشد، همان روز یا یکی دو روز بعد میرسید؛ اما کتاب «تنبیه الامه» به تهران نمیرسد و تلاش میشود که حتی جمع شود! در حالی که وقتی شما محتوای کتاب «تنبیه الامه» را مطالعه میکنید، میبینید که اصلاً تعارضی با اندیشههای مرحوم شیخ فضلالله نوری ندارد. یعنی همان تفکر و خواستههایی که مرحوم شیخ فضلالله نوری داشته، مرحوم نائینی هم داشته است. حکومت ولایی مرحوم نائینی مشروط به دو چیز است: یکی قانون اساسی و دیگر اینکه چند نفر از علما بر اسلامیت قوانین نظارت کنند. این دو شرط را شیخ فضلالله نوری هم قبول داشته. حتی بعد از اینکه از مشروطهخواهان متجدد جدا میشود، میگوید من قانون اساسی مشروطه را قبول دارم، اما باید به این صورت باشد و علمای ناظر هم وجود داشته باشند. عین این حرف را میرزای نائینی هم زده است. یا در ساختار حکومت، این حرف را که نواب عامه ولی فقیه نمیتوانند مبسوطالید باشند، هم شیخ فضلالله نوری گفته و هم نائینی بدان اعتقاد داشته است.
در ساحت اندیشه، علمای عصر مشروطه با هم اختلافی نداشتند. این اختلافانگیزی و تصور وجود یک دوقطبی، از ناحیه منورالفکری بوده است. لذا من معتقدم اگر کتاب «تنبیه الامه» اگر به تهران میرسید، تمام اختلافات را کنار میزد و عاملی برای وحدت علما میشد. به هر حال کتاب «تنبیه الامه» از حیث برخورداری از یک فلسفه سیاسی مکتوب تقریبا برجسته و در اوج است؛ این فلسفه سیاسی را روشنفکران نداشتند. اگر داشتهاند بگویید! آدمیت در کتاب «ایدئولوژی نهضت مشروطه» خود، وقتی میخواهد از آن علما بحث کند و ایدئولوژیها را بگوید، این آثار علمی را مطرح میکند؛ همین «تنبیه الامه» و «رساله تذکره الغافله» شیخ فضلالله نوری را مطرح میکند اما درباره منورالفکرها، دستش خالی است؛ بیشتر عمل سیاسی ـ همان گرایش سیاسی ـ را مطرح میکند تا اینکه بخواهد کتاب معرفی کند.
کتاب میرزای نائینی را منورالفکرها جمع کردند
به اعتقاد بنده اگر کتاب «تنبیه الامه» وارد تهران میشد، عامل وحدت علما میبود. اگر چنین وحدتی بین علما شکل میگرفت، هیچچیز جلودارشان نبود، درست مثل زمان انقلاب اسلامی. در زمان وقوع انقلاب اسلامی، وحدت عامهای بین علما شکل گرفت و همان وحدت موجب پیروزی علما، فقها، مردم و موجب شد حکومت اسلامی شکل بگیرد. به نظرم، منورالفکرها و انگلیسیها به خوبی متوجه شده بودند که کافی است یک عامل وحدتبخش ـ که آن هم با اندیشه به دست میآید ـ به تهران برسد، در این صورت و در این فضای نهضت دیگر ما نمیتوانیم کاری بکنیم. لذا تصورم این است که کتاب «تنبیه الامه» را خود همین متجددین منورالفکر به سرعت از دسترس مردم جمعآوری کردند. نه اینکه بگوییم مرحوم نائینی پول داد آن را جمع کنند. حضرت آقا هم در دیدار اخیرشان به این مسئله اشاره میکنند که دلیلی ندارد ایشان بخواهد کتابش را – جمع کند، واقعاً هم دلیلی ندارد. مرحوم طالقانی هم در باب این مسئله میگوید که جمعآوری، کار مرحوم نائینی نبوده و در اینباره استدلال هم میکند. چون علمای مشروطهخواه نجف پول نداشتند که بخواهند این کتاب را جمع کنند. وضعیت مشروطهخواهان هم همینطور بوده و آنها هم پولی نداشتند.
من میگویم که این روایتها اصلاً صحیح نیست. نظر من این است که خود منورالفکرها آمدند به سرعت این کتاب را جمعآوری کردند که به دست مردم نرسد. حتی نگذاشتند در نجف مطرح شود. به قول معروف با یک تیر دو نشان زدند؛ هم اتهام جمعآوری کتاب را به گردن مشروطهخواهان انداختند و هم اینکه نگذاشتند کتاب به دست مردم برسد. بنابراین به اعتقاد بنده، اختلاف جدی بین علما ـ اینکه بگوییم مرحوم نائینی یک طرف بوده و جریان شیخ فضلالله نوری یک طرف ـ وجود ندارد. یعنی حداقل در ساحت اندیشه اختلافی وجود نداشته است. اندیشه مرحوم شیخ فضلالله نوری هیچ تفاوتی با مرحوم نائینی ندارد. حالا ممکن است در ساحت عمل، اختلاف تاکتیکی وجود داشته باشد اما در ساحت اندیشه، چنین اختلافی وجود ندارد. لذا به نظرم دوقطبیسازی کاذب بین مشروطهخواه و مشروعهخواه، کار خودش را کرد و به نتیجه هم رسید. بزرگترین نتیجهاش همین سلطنت پهلوی و شکلگیری حکومت سکولار مطلقه پهلوی است.
به نظر میرسد این دوگانهسازی، در واقع ایجاد تفرقه و اختلاف بین علما به عنوان اندیشهورز و پیچیدن آن بین مردم است؛ در واقع منزوی کردن و تقبیح کردن است که اگر شما طرفدار جریان مشروعه یا شیخ فضلالله باشید منفور هستید، ولی اگر طرفدار نائینی هستید، مقبول و مدرن هستید و عقلانی فکر میکنید، ولی آن طرف عقلانی فکر و عمل نمیکند. در واقع این از آب گلآلود ماهی گرفتن یا حتی گلآلود کردن آب است تا بتوانند ماهی بگیرند؟
بله. از زمان شیخ فضلالله نوری تا به امروز، دوقطبیسازی به شکلی که شما میگویید مطرح بوده است. در حالی که به نظر من، یکی از کارهای بزرگی که ما باید انجام دهیم، برهم زدن همین دوقطبیهای کاذب است. شما در ساحت اندیشه میبینید که بین این علما هیچ تفاوتی وجود ندارد. ممکن است یک ارتقای فکری را در عالمی ببینید که مبتنی بر همان تطور است؛ مثلا ما الان در دوره سوم به سر میبریم، فقه سیاسیها در دوره سوم «ولایت مقدور» است و این یک ارتقا محسوب میشود اما بدین معنا نیست که این دوره در ضدیت با دوره قبل خود است؛ اصلاً چنین چیزی نیست.
اینکه بگوییم مرحوم امام (رحمتالله علیه) ولایت فقیه را مقرر کرده و این در تضاد با دوره دوم ـ که مصداق برجستهاش مرحوم نائینی ـ است، خیر؛ اصلاً چنین چیزی نیست. حضرت امام (ره) هم اگر در آن دوره بود، تقریباً به همین شکل عمل میکرد، میاندیشید و مکتوبی مثل «تنبیه الامه» مرحوم نائینی یا «تذکره» شیخ فضلالله نوری داشت. در گفتار امام (ره) هیچ تضاد و مخالفتی با بزرگان عصر – علمای مشروطه – پیدا نمیکنید.
در جریان دیدار مقام معظم رهبری با برگزارکنندگان کنگره مرحوم نائینی، دیدید که یکی از کانونهای بحث حضرت آقا دقیقاً برهم زدن همین دوقطبی کاذب بود. یعنی حضرت آقا تبیینی که از مرحوم نائینی داشتند، این بود که انقلاب اسلامی به شکل تطور یافته و تکامل یافته، امتداد اندیشههای شیخ فضلالله نوری و مرحوم نائینی است. هیچ دلیلی ندارد که ما بخواهیم در اندیشه و گفتمان انقلاب اسلامی، مرحوم نائینی را کنار بگذاریم یا فقط شیخ فضلالله نوری را برجسته کنیم. هر دو بزرگوار به یک اندازه مهم بودهاند و حضرت آقا در گفتارشان به دنبال بر هم زدن این دوقطبی کاذب بودند.
کتاب «در آستانه تجدد» تلاش کرده در کتاب تنبیه الامه تصرف کند اما نتوانسته است
برخی خواستند در صحبتهای حضرت آقا تصرف و از این فضا سوءاستفاده کنند و بگویند که برگشتی بوده، در حالی که اصلاً چنین چیزی نبوده و ایشان میخواستند برداشت غلطی که اکنون خصوصاً از جانب برخی عرفیگراها رایج شده است را کنار بزنند. زیرا جریان عرفیگرای حوزوی سعی میکند این دوقطبی را پررنگ کند؛ مثلاً با ایراد سخنرانی و بیانیه یا نوشتن شرحی بر کتاب «تنبیه الامه» به دنبال این هستند. دیدم یکی از آقایانی که مرحوم شدهاند، شرحی بر همین «تنبیه الامه» نوشتند و اسم کتاب را «در آستانه تجدد» گذاشتند. در حالی که این کتاب هیچ ربطی به تجدد ندارد و این کار نوعی تصرف است. خواستند «تنبیه الامه» را تصرف کنند و آن را در خدمت تجدد بگیرند. شاید نویسنده خیلی در آن کتاب تلاش داشته این اتفاق بیفتد، اما مباحث کتاب به حدی نیست که چنین امکانی را به ایشان داده باشد.
اجازه بدهید نکتهای را هم درباره جریانات سکولار و نسبتشان با «تنبیه الامه» بگویم. برای این کتاب میتوانیم یک موقعیت ثلاث در نظر بگیریم: زمانی که تألیف میشود، قبل از انقلاب و بعد از انقلاب. کتاب در هر یک از این دورهها موقعیت متفاوتی دارد. زمانی که تألیف میشود، جریانات منورالفکری بسیار هراسان و واهمه داشتند که کتاب به تهران برسد و کار را خراب میکند؛ چون یک کتاب ایدئولوژیک است؛ درست مثل کتاب «ولایت فقیه» حضرت امام (ره) در سال 57؛ چطور دست به دست میگشت و افراد را تغذیه میکرد؟ کتاب «ولایت فقیه» حضرت امام (ره) دارای استدلالها قوی بود و همچنان هم قوی است. اگر کتاب «تنبیه الامه» مرحوم نائینی آن زمان به دست مردم تهران و ایران میرسید، همان کارکردی را پیدا میکرد که کتاب «ولایت فقیه» داشت.
اقبال روشنفکرها به تنبیه الامه با نقشه ارتجاع گذر از دوره ولایت مقدور به سلطنت
این کتاب در دوران قبل انقلاب ـ یعنی دوران پهلوی ـ کاملاً مهجور است. خیلی جالب است تنها کسی که میشود گفت مقداری به کتاب پرداخته ـ به نظرم ناچار بوده ـ همین آقای فریدون آدمیت است که در کتاب «ایدئولوژی نهضت مشروطه» این کار را انجام میدهد. آنجا ایشان آمده بحث ایدئولوژی مشروطه را طرح کرده و مجبور بوده به قول خودش ایدئولوژی مشروطه ملاها را هم بیاورد. اما در همانجا میگوید که این کتاب به تجدد هیچ ربطی ندارد و با آن در تعارض ذاتی است.
اما بعد از وقوع انقلاب اسلامی یکباره میبینیم که روشنفکرها نسبت به «تنبیه الامه» اقبال بسیار زیادی نشان میدهند و حتی فضای آزادی و دموکراسی را مطرح میکنند. چطور میشود سکولارهای دوآتشه که در زمان پهلوی ارج و قربی برای کتاب قائل نبوند، یک دفعه بعد از انقلاب طرفدار پروپاقرص آن شوند؟! جز این نبوده که میخواستند از «تنبیه الامه» استفاده ابزاری کنند.
به چه معنا؟ به همان معنای تطور تاریخی که پیشتر عرض کردم. یعنی اینها با خودشان میگویند اگر بتوانیم «تنبیه الامه» را پیاده کنیم، دوباره به عقب برمیگردیم. یعنی یک پله قبل از وقوع انقلاب اسلامی و حرکت از دوره «ولایت مقدور» به «قدر مقدور». این در دستگاه فکری علمای دینی و غیردینی یک ارتجاع است. دقت کنید، من نمیخواهم بگویم بازگشت به اندیشه نائینی است. اگر در چارچوب تطور تاریخی نگاه کنیم، انقلاب اسلامی امتداد همان «تنبیه الامه» و «تذکره» است و حالا به مقطع کنونی رسیدهایم. الان عدهای از عالم و طلبه و دانشگاهی میخواهند که ما را به فضای قدر مقدور و دوره سلطنت و پادشاهی ببرند! ما به واسطه انقلاب امام خمینی (رحمتالله علیه) آمدیم بساط 2500 سال پادشاهی را برچیدیم. حالا یک عدهای ـ آگاهانه یا ناآگاهانه ـ تلاش میکنند ما را به عقب برگردانند. این آشکارا یک حرکت ارتجاعی است. دقیقاً مثل این میماند که شما تلاش کردید و به قله رسیدید، بعد یک دفعه بخواهید به دامنه برگردید. فرض بگیرید از دوران خلافت عباسی عبور کردید ـ دورانی که علما مجبور بودند تقیه کنند ـ حالا یک سری از عالمان دینی بخواهند تلاش کنند که ما دوباره به دوران خلافت عباسی برگردیم! این کاملا غیرمنطقی است اما غیرممکن نیست. اگر غفلت کنیم، به این دوقطبی کاذب دامن بزنیم، خیلی راحت و سریع میشود به آن اختناق و استبداد برگردیم. هرگز منطقی نیست که بخواهیم بار دیگر به دوران خفقان خلافت عباسی-دورانی که علما نمیتوانستند کتابهایشان را چاپ کنند و آثار کتابخانه مرحوم شیخ طوسی را آتش زدند- برگردیم.
شباهتها و تفاوتهایی که بین دیدگاه علامه نائینی، شیخ فضلالله نوری و امام خمینی را در ارتباط با نقشی که علما و فقها در تهدید مصوبات مجلس منتخب دارند – شما چطوری آنها را با شریعت اسلامی میدانید؟
دغدغه ثابت و مشترک همه علما از دیرباز تا به امروز همین بوده است که حکومتها در چارچوب شرع عمل کنند؛ از آن ساحت مقیده به قید شریعت اسلامی ـ که یک شریعت عادله است، چون شریعت الهی، دین خداوند است و دین خداوند هم مبتنی بر عدالت است ـ خارج نشوند و عدول نکنند. این دغدغه بین همه علما مشترک بوده است.
از این جهت میان مرحوم شیخ فضلالله نوری و مرحوم نائینی و همینطور مرحوم امام (رحمتالله علیه) و بیانات مقام معظم رهبری، هیچ تفاوتی نیست. برای همین است که گفتم حضرت آقا بسیار روشنگرایانه به موضوع مرحوم نائینی میپردازند؛ همان اندازه که به مرحوم شیخ فضلالله نوری هم پرداختهاند. اگر تبارشناسی هم کنید، میبینید که به یک نقطه مشترک میرسند و آن، مرحوم میرزای شیرازی است. هر دو بزرگوار شاگرد میرزا بودند. وقتی مسئله تنباکو مطرح میشود، مرحوم میرزای شیرازی از زاویه دینی آن فتوا را صادر میکند؛ یعنی هم و غمش این بوده که حکومت قاجار در چارچوب شریعت اسلامی عمل کند. حالا سلطنت هست، باشد، اما در چهارچوب شریعت اسلامی کار کند. لذا به نظرم در چارچوبهای کلی، اختلافی وجود ندارد و اگر اینها یک جا جمع میشدند، خیلی راحت میتوانستند کنار هم بنشینند و گفتوگو کنند. هرچند در جزئیات ممکن است تفاوت وجود داشته باشد؛ مثلا شیخ فضل الله نوری گفته عدالتخانه و مرحوم نائینی گفته است مجلس شورای ملی. شورای نگهبان میراث مرحوم شیخ فضلالله نوری و میرزای نائینی است. هر دو بزرگوار قائل به این بحث بودند. یا همین تدوین قانون اساسی؛ امام (ره) اصرار بر این داشت که ما قانون اساسی داشته باشیم. این چیزی بوده که شیخ فضلالله نوری و میرزای نائینی هم به آن قائل بودهاند.
بنابراین شما نگاه کنید در اصول و مبانی و حتی در تاکتیکها هم به نظر من هیچ اختلافی بین علما وجود ندارد. اکنون الان تلاشهای مذبوحانهای انجام میشود که بگویند این اختلافات هست. نان، بقا و به قدرت رسیدن عدهای وابسته به دامن زدن به همین دوقطبیهای کاذب است. شما این دوقطبی کاذب را کنار بگذارید، فضای اینها هم کنار میرود و بساطشان برچیده میشود و نمیتوانند در فضای سیاسی کار کنند.
تنها گرایشی که ایدئولوژی برجسته، فعال و عقلانی دارد، اندیشه انقلابی است. برترین ایدئولوژی، فلسفه سیاسی و الهیات سیاسی در دست گفتمان انقلاب اسلامی است که توسط رهبری معظم انقلاب اسلامی هدایت میشود. اگر شما سایر گرایش انقلابی را کنار بگذارید، بقیه گرایشها در این سطح اصلاً کار اندیشهورزی ندارند.
به اغتشاشات نگاه کنید؛ در ساحت اغتشاشات که هم آنها فعالاند و هم جریان انقلابی، در سطح تولید خبر، شاید خبرهایی که آنها در فضای مجازی تولید میکنند و جملگی کذب است، بیشتر باشد. اما در یک سطح بالاتر، میبینیم جریان انقلابی در تحلیل اوضاع قویتر است. از سطح تحلیل که بالاتر میروید و به سطح اندیشه و تفکر که میرسید، میبینید که آنها اصلاً در این سطح حضور ندارند و کاملا دستشان خالی است. نمونهاش همین مقوله بیحجابی است. علما و اندیشمندان انقلابی در دفاع از مقوله حجاب، از بعد عقلانی، دینی و شرعی حرفهای بسیاری برای گفتن دارند. اما شما ببینید افرادی که از بیحجابی دفاع میکنند، چقدر میتوانند استدلال بیاورند؟ آیا میشود برای بیحجابی استدلال آورد؟ خیر، دستشان خالی است. در این بخشها وارد نمیشوند و صرفا میکوشند که غوغاسالاری کنند، چون هیچ استدلالی ندارند. من اتفاقاً خیلی تعجب میکنم از عده اندکی از علما که اصرار بر بیحجابی جامعه دارند؛ آنها را نمیفهمم و در گفتارشان هیچ استدلالی نمیبینم. باوجود این بحمدالله در ساحت اندیشه، فلسفه سیاسی و گفتمان انقلابی، نیروهای انقلابی دستشان پر است و خیلی حرفها برای گفتن دارند.
انتهای پیام/
Source link
پایگاه خبری ایده روز آنلاین