به گزارش خبرگزاری ایده روز آنلاین استان سمنان،مناره مسجد جامع سمنان، نه یک سازه آجری کهنه، که «شناسنامه هزاربرگی» مردمی است که قرنها پای این خاک ایستادهاند.
در فرهنگ ما گفتهاند:«آدمی زاد اگر نام نهد، بنا اگر ماندگار شود؛ دیگر نمیمیرد.»
و مناره سمنان هزار سال است که نمیمیرد؛هزار سال است که نام بلند این شهر را سرپا نگه داشته است.
بزرگان گفتهاند:«آیین هر ملت، در سنگها و خشتهایش نهفته است.»
و اگر چنین باشد و هست سمنان با منارهاش آیین خود را به هزار سال تاریخ سپرده است.
***روایت یک بیداری شهری
در روز پاسداشت هزاره مناره، سمنان فقط یک جشن نگرفت؛ یک حافظه جمعی را ورق زد.
مردم، مسئولان، بزرگان، پیرانِ خاطرهگو، کودکانِ حیرتزده، زنان هنرمند، مردان فرهیخته و پیشکسوتان تاریخدان همه آمده بودند تا بگویند:
«این مناره، فقط متعلق به گذشته نیست؛ آینده ماست.»
وقتی نام مناره برده میشود، بر دل مردم سمنان چیزی میلرزد؛انگار مادر پیر شهر را صدا زده باشند.
در باور مردم گفتهاند:«مادر اگر پیر هم شود، سایهاش از سر خانه نمیرود.» و مناره، مادر پیر شهر است.
*** روایت یک مراسم
از ساعتها قبل، خیابانهای اطراف مسجد جامع رنگ دیگری گرفته بود. نور چراغها روی آجرهای هزارساله مینشست و هر خشت را چون آیهای روشن جلوه میداد. باد ملایمی از میان چشمهطاقها عبور میکرد و صدای خشخش آن، حس میشد که دارد از قرنها پیش پیام میآورد.
پیرمردی زیر لب گفت:«این آجرها صدای گذشتگان را در دل دارند. اگر گوش بسپاری، تاریخ حرف میزند.»
چنین بود که جمعیت، آرامآرام گرداگرد مناره حلقه زد؛ انگار آمده باشند پیر شهر را دوباره زنده کنند.
مجری مراسم، با احترام و صدایی آمیخته به حس مسئولیت تاریخی، آغاز کرد:«امشب، شب آشتی ما با هویت خویش است… شب پاسداشت هزار سال روشنایی.»
«از چند روز پیش، فضای مجازی پر شده بود از کلیپهایی که با نام مادر شروع میشد؛ هرکدام که از مقابل چشمم میگذشت، بغضی گلویم را پر میکرد و اشکی بیاختیار از چشمانم فرو میچکید.
اما اینبار، شب تولد بیبی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س)دیگر نتوانستم بیتفاوت بگذرم؛ این شب، شب مادر بود، شب کرامت، شب نوری که هر خانهای را گرم میکند.
شاید خدا خواست که نام مادر، بر مناره هزارساله شهر هم سایه بیندازد؛مگر نه اینکه در روایات آمده:«بهشت زیر پای مادران است»؟
شاید بهشت این شهر هم همین مناره است که هزار سال زیر پای مردم ایستاده تا ما امروز سربلند باشیم. مناره، مثل مادر، خم شد اما نشکست؛رنج برد اما فرو نریخت؛بادها آمدند و رفتند، اما از آغوش شهر جدا نشد.
گفتند مادر آینه رحمت است،و مناره آینه تاریخ ماست…»
***هزارسالگی مناره؛ هزارسالگی یک حافظه
منارهای که بهجای تاریخ سخن میگوید
مناره مسجد جامع سمنان، از همان روزهای نخست، نهفقط برای عبادتگران که برای همهٔ ساکنان این اقلیم، نشانهٔ حضور و حیات بوده است. در کتابهای قدیمی آمده:
«هر شهری را قبلهای است و هر قبلهای را نشانی.» و نشانیِ سمنان، همین مناره است.
پژوهشگران گفتهاند که این مناره در دوره سلجوقیان ساخته شده؛دورهای که معماری ایران به اوج شکوه خویش رسید؛
زمانی که آجر، زبان هنر بود و خطوط کوفی، زیور آن.
روایت است که معمار مناره، خشتها را یکییکی با ذکر نام خدا روی هم میگذاشت و به شاگردانش میگفت:«بنا اگر با نام خدا بالا برود، هزار سال هم اگر بایستد، خم میشود اما نمیافتد.»
و چه تعبیر دقیقی بود!
هزار سال گذشته و مناره خمیده، خسته، اما ایستاده است.
حضور مردم؛ گویی شهر به زیارت تاریخ آمده بود
در مراسم هزاره، بیش از همه، این مردم بودند که صحنه را ساخته بودند.
پیرمردی از میان جمعیت با عصایی که سرش از هزار خاطره سنگینتر بود، آرام زیر لب زمزمه میکرد:«خانه اگر مادر داشته باشد، و شهر اگر مناره داشته باشد؛ هیچوقت بیپشتوانه نیست.»
زنی جوان، دخترش را روی دوش گرفته بود تا از دور مناره را ببیند و میگفت: «میخواهم وقتی بزرگ شد بداند که در شهری زندگی میکند که تاریخش هزار سال پیش هم بیدار بوده.»
در فرهنگ عامیانه سمنان گفتهاند:«هر که گذشته نداند، آینده ندارد.»
و امشب، در روشنایی چراغهای جشن، این گذشته بود که قدم به قدم کنار مردم راه میرفت.
***اشارههای دینی در کنار میراث شهری
چون شب پاسداشت همزمان شده بود با ایام میلاد حضرت فاطمه زهرا (س)، نام مادر، بارها و بارها در میان جمعیت تکرار میشد.
روحانی مراسم گفت:«مادر، چراغ خانه است و مناره، چراغ شهر.»
و مردم زیر لب تکرار کردند:«چراغ اگر از خانه برود، خانه تاریک میشود؛ مناره اگر از شهر برود، تاریخ تاریک میشود.»
در حدیثی آمده:«مَن لایَشکُرِ الخَلق، لایَشکُرِ الخالِق.»و چه شکری بزرگتر از آنکه مردم شهری، یادگار هزارساله خویش را پاس بدارند؟
«دلم نمیآمد از کنار این مناره عبور کنم، انگار امشب مادر شهر هم جشن دارد.
امشب قلبم برای هر دو میتپید:برای مادری که در آسمان معناست و برای منارهای که در زمین یادگار است.
هر دو، پناهاند؛ هر دو، سایهاند؛ هر دو، بر زخمهای جهان مرهماند.
آموختهایم که:«مادر، ستون خانه است.» و مناره، ستون شهر است.
اگر ستون فروبریزد، سقف میافتد؛اگر مناره بیفتد، تاریخ میریزد.
امشب اما دیدم که مردم شهرم نمیگذارند چنین شود.
دیدم که دستهای پیر و جوان، از آجرهایی کهنتر از روایتها حمایت میکنند.
دیدم که هر نگاه، نذر روشنایی است.»
ترکیب تاریخ و احساس؛ آنچنان که جشنواره میپسندد
***اوج جشن، اوج هویت؛ شب زندهداری کنار مادر پیر شهر
مناره و مردم؛ لحظهای که تاریخ دوباره متولد شد
هرچه ساعت به پایان مراسم نزدیکتر میشد، نورافکنها آرامآرام کمسو شدند تا روشنایی حقیقی، یعنی خودِ مناره، بیشتر دیده شود. آجرهای هزارساله زیر نور گرم شب، مثل پوست پیرمردی که هزار قصه روی صورتش نشسته باشد، برق ملایمی داشت.
گویی شهر میخواست بگوید:«این مناره نیازی به نور ندارد؛ خودش نور است.»
باد سردی وزید؛کمی گرد و غبار برخاست؛اما انگار این گرد و خاک، نه مزاحم که پیامآور بود،پیام زمانهایی که کاروانها از اینجا میگذشتند،زمانهایی که مؤذن از همین مناره صدا میزد،زمانهایی که مادران شهر برای سلامتی مردانشان زیر سایه همین مناره دعا میکردند.
پیرزنی در جمعیت آهسته گفت:«این مناره فقط به آسمان اشاره نمیکند؛ به گذشته ما اشاره میکند.»
در میان جمعیت صداهایی شنیده میشد:یکی گفت:«من بچهام را آوردهام که از مناره درس صبر یاد بگیرد.»
دیگری گفت:«هزار سال اگر گذشت، باز هم ما باید حفظش کنیم… این افتخار ماست.»
جوانی کنار مناره ایستاده بود، دستش را روی آجر گذاشت و گفت:«این آجر گرم است… انگار نفس میکشد.»
سالهاست که زیر سایهاش قدم زدهام اما هیچوقت مثل امشب احساس نکرده بودم که بخشی از جانم در این آجرها مانده.
مادر را گفتهاند که اگر نباشد، خانه فرو میریزد؛ مناره را باید گفت که اگر فروبریزد، هویت میریزد.
مناره، مادر بیادعای شهر است؛در سکوت،در خستگی، در تنهایی،سالهاست که بر زخم بادها ایستاده و شکایتی نکرده.
میگویند:«عمر اگر عزت نداشته باشد، فقط گذر زمان است.»اما عمر مناره ما عزت دارد؛شکوه دارد؛ریشه دارد.
و امشب، من در میان این همه جمعیت، خودم را کودکی دیدم که به آغوش مادر برمیگردد، نه برای پناه که برای قدردانی.
در مثنوی آمده:«هر بنایی که ز عشق آباد شد / از گزند حادثات آزاد شد»
و چه نمونهای روشنتر از این مناره؟
بنایی که با عشق ساخته شد و از هزار حادثه آزاد ماند.
سعدی گفته:«چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما»و مناره سمنان، هزار سال است چراغی است که نه خاموش شده
و نه از خیابان تاریخ مردمش جدا.
و حافظ گفته:«بنازم آنکه دلی شادمان کند بنایی»و امشب، این بنا دل شهر را شاد کرد.
در پایان مراسم، وقتی نور اصلی مناره روشن شد، صدای دست زدنها برخاست.
کسی گفت:«این نور، نور هزار سال پیش است… ادامهاش با ماست.»
و من گفتم :«این مناره، نه فقط یک اثر تاریخی که میراث آیندهسازان شهر است.»
در آن لحظه، فهمیدیم که:مناره سمنان فقط یک سازه آجری نیست؛یک راز است.راز استقامت، راز هویت
راز مادرانه شهری که همیشه ساده بوده اما هیچوقت کوچک نبوده.
گفتهاند:«شهر را از چهره بناهایش میشناسند.»و اگر بناها چهره باشند،مناره مسجد جامع سمنان،چهرهای است که زمان را شکسته اما نشکسته است.
پایان مراسم، آغاز یک عهد بود:عهد مردم با تاریخشان،عهد مسئولان با میراثشان،عهد شهری با ریشههایش و مناره، آرام در گوش باد گفت:«من نمیافتم… تا شما ایستادهاید.»
***طلوع یک روز متفاوت
بالاخره روز بزرگداشت هزاره مناره سمنان فرا رسید. روزی که از ساعتها قبل، مردم یکییکی و دستهدسته وارد سالن هلال احمر شدند؛ با همان چهرههایی که سالهاست در کوچههای شهر قدم میزنند، اما آن روز برق دیگری در نگاهشان بود. هرکس را که نگاه میکردی، عاشق سمنان بود؛ نه از سر شعار، که از سر «دغدغه». در چشمان مردمی که زیر بار مشکلات اقتصادی روزمره خم شدهاند، اما هنوز وقتی نام شهرشان میآید قامت راست میکنند، میشد چیزی شبیه غیرت را دید؛ غیرتی که تاریخ این شهر را هزار سال زنده نگه داشته است.
از چند روز قبل، سمنانیهای دور از وطن در هر نقطه دنیا با پیام و تماس پیگیر مراسم بودند؛ بعضیها افسوس میخوردند که چرا کنار همشهریانشان نیستند تا این روز تاریخی را نفس بکشند. چه شیرین است شهری که حتی غریبههای دورش نیز دلشان برایش میتپد.
***بارانی که پیام آورد
مردم در سالن مستقر نشده بودند که آسمان بعد از ماهها خشکی، ناگهان گشوده شد. بارانی آرام اما معنادار. بارانی که انگار نه از ابر، که از دل تاریخ فرو میریخت. شهر بارها نماز باران خوانده بود؛ اما درست همزمان با آغاز مراسم، آسمان به گریه درآمد.
گویی خودِ مناره این شاهد هزارساله خواسته بود فریاد بزند:«آهای مسئولان! آهای مدیران! مشکل امروز مردم سمنان آب است… آب!»
تاریخ گاهی سخن میگوید؛ و آن روز، باران زبان تاریخ بود.
آیین آغاز شد؛ و همه از ایستادگی او گفتند
مراسم که آغاز شد، هر سخنرانی از چیزی گفت؛ اما همه جملات، بیتکلف یا با تکلف، به یک معنا میرسید: ایستادگی هزارساله مناره.
این برج خشتی، شاهدی بوده بر یورش مغول، بر حضور روسها، بر قحطیها، بر کوچها، بر شادیها و غمها؛ بر اذانهایی که نسلها بر فراز آن طنین انداخته؛ بر عبور کاروانهایی که مناره را همچون «فانوس کویر» میدیدند و دلشان آرام میگرفت.
گاهی وقتی از آسمان با هواپیما بر شهری میگذری، خانهها همه شبیه نقطهاند. اما کافیست پای مناره بایستی و به بالا نگاه کنی؛ ناگهان میفهمی عظمت یعنی چه. عظمت یعنی خشتی که هزار سال با باد و باران و آفتاب جنگیده و هنوز خم نشده است. عظمت یعنی دیدن دست خدا در چیزی که از خاک آغاز شد و به آسمان رسید.
***سپاس از کسانی که این روز را ممکن کردند
در همین آغاز باید نام کسانی را گفت که این روز را آفریدند.
فرماندار جوان و خوشفکر سمنان، دکتر مهدی صمیمیان؛ مدیری بومی، دغدغهمند و مردمی، که با نگاه فرهنگی خود این حرکت را آغاز کرد.
کنارش چهرههایی مانند:دکتر محمد عزیزالدین؛ مردی دلسوخته و عاشق سمنان – خانم مریم طاهردوست؛ رئیس میراث فرهنگی سمنان که با کمترین امکانات، بیشترین مقاومت را میکند-محمد محمودی، آقای پارسا و تیم خستگیناپذیر روابط عمومی فرمانداری و تمامی ادارات و نهادهایی که شبانهروز برای شادی مردم پای کار آمدند
از اداره پست که تمبر ویژه هزاره مناره را رونمایی کرد، تا خانم بدرقه که با هنرمندی مثالزدنی، کیک تولد مناره را ساخت؛ همه در ساختن این روز نقش داشتند.
***غایبانی که آمدنشان ضروری بود؛ و حضوری که ارزشمند بود
در میان مهمانان اما نکتهای قابل توجه بود؛ دعوتشدگان اصلی وزارت میراث فرهنگی، نیامدند. وزیر و معاونانش ترجیح دادند در این روز بزرگ کنار مردم نباشند.
تنها چهره حاضر از مجموعه، خانم مومنی بود؛ رئیس مرکز میراث ناملموس تهران و یونسکو. حضورش ارزشمند، اما اشتباه چندبارهاش در به زبان آوردن «اصفهان» بهجای «سمنان»—با وجود تذکر مجری—سوژهای شد برای مردم. برخی زمزمه میکردند شاید اشتباهی دعوت شده است… چه تلخ است وقتی میراث یک شهر را فراموش میکنند، اما مردم آن شهر لحظهای فراموشش نکردهاند.
در عوض، حضور دکتر میدری، وزیر کار و امور اجتماعی در مراسم، نشان داد بعضی مسئولان هنوز فرق میان «حضور تشریفاتی» و «حضور مسئولانه» را میفهمند.
***نقش مدیران غیربومی در جشن هزاره مناره سمنان؛ غیبت اوقاف و نقد تند به مدیریت استان
در حالی که جشن هزاره مناره سمنان به عنوان یک رویداد تاریخی و فرهنگی مهم برگزار شد، غیبت مدیرکل اداره اوقاف و امور خیریه به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. این کمتوجهی، بخصوص در شرایطی که مسجد جامع زیر نظر این اداره است، بار دیگر بحث حضور مدیران بومی یا غیربومی و دغدغههای واقعی آنها برای جامعه هدف را به سطح آورد و خواستار بازنگری جدی استاندار سمنان در انتخاب مدیران شد.
***سخنانی که در تاریخ میماند
فرماندار سمنان آن روز، پرشور و صریح سخن گفت؛ همانگونه که یک مدیر انقلابی باید بگوید. ، از آینده شهر، از هویت، از ضرورت جهانیشدن میراث سمنان.
پس از او، دکتر مصطفی کواکبیان چهره ملی و زبان صریح سمنانیها به مناره نه تنها بهعنوان نماد تاریخی، که بهعنوان «رسانه» اشاره کرد. گفت:«این مناره قرنهاست پیامرسان مردم سمنان بوده؛ امروز هم باید صدای مردم باشد.» و از از دغدغههای آب در این شهر سخن گفت و سالن چندبار از صلابت سخنش لرزید.
***سمنان به جهان معرفی شد
از دیگر بخشهای مهم مراسم، حضور ۱۸ بلاگر حوزه گردشگری بود که با پیگیری فرماندار به سمنان آمدند. سه روز شهر را گشتند تا به دنیا بگویند:«سمنان وجود دارد…شهری که هزاران سال تاریخ دارد، و مردمی نجیب، اصیل و اخلاقمدار.»
این حضور، قدمی بلند برای مقابله با شایعات و بیمهریهایی بود که گاه نسبت به تاریخ سمنان میشود.
***نور که بر چهره مناره نشست
نورپردازی مناره و نورافشانی مسجد جامع، یکی از زیباترین صحنههای آن شب بود؛ اما برنامه بهخاطر تشکیل نابهنگام شورای اداری دچار تأخیر شد و مردم ساعتها منتظر ماندند. بااینحال، وقتی اولین نور بر مناره افتاد، مردم همه چیز را فراموش کردند.
گویی مناره هزارساله دوباره جوان شده بود؛ انگار در روز تولدش، بار دیگر برای شهرش لبخند زد.
***پرفسور خیرالدین؛ و راز کج بودن مناره
پرفسور خیرالدین از نکات فنی مناره سخن گفت؛ از آن بخش بالایی که کمی کج است و همین «کجی»، شگفتی جهانیان را برانگیخته.
اما یکی از شنیدنیترین روایتها، داستان تعمیر مناره توسط استاد فرجالله معمارباشی بود.
او تعریف میکرد:«از اداره فرهنگ مرا خواستند. دکتر مصطفوی، باستانشناس، پرسید: مناره را چطور تعمیر میکنی؟ گفتم: داربست میزنم و بالا میروم… اما در دل نگران بودم. شب خواب دیدم مردی با پیراهن سفید آمد و راه حل را نشانم داد. صبح که بیدار شدم خوشحال بودم، رفتم و همان را اجرا کردم… و شد.»
پسرش میگوید:«من ۱۲ ساله بودم و وردست پدر کار میکردم. داربست آنقدر ترسناک بود که مردم برای ما اسپند دود میکردند…»
اینها قصه نیست؛ روایت است. روایت ایمان و هنر.
باورهای مردم؛ فرهنگ عامهای که امروز فراموش شده
مردم قدیم سمنان با مناره زندگی میکردند. باور داشتند این مناره، گرهگشا و نذرپذیر است.
از «چلهبری»، وقتی زن باردار در انتظار فرزند بود،تا «نزلهکوبی»؛ آویختن کاغذی با آیات قرآن بر در مناره برای حاجتروایی،
تا بختگشایی دختران با پنج حبه قند بر پنج پله،یا دوازده گردو بر دوازده پله به نیت دوازده امام تا دخیل بستن و سنجاق زدن بر پنجره بالای مناره، و حتی نمکردن خاک زیر مناره برای فرزندآوری…
اینها بخشی از فرهنگ مردم بود؛ فرهنگی که گرچه امروز فراموش شده، اما در حافظه تاریخی این شهر زنده است.
***موذنان مناره؛ صداهایی که بر شهر میریختند
از قاجار تا همین دهههای اخیر، موذنان مناره کسانی بودند چون: ملا صفر حداد-ملا احمد خطیب-کربلایی محمدباقر موذن-حاج ابوالقاسم مقدسیان و چه زیباست روایت حاج ابوالقاسم که «شب عید فطر، به دستور علامه حائری، اذان مغرب و عشاء را با صدایی که در شهر میپیچید، به مردم بشارت میداد.»
***روایت صنیعالدوله؛ هزارسال تاریخ در چند سطر
صنیعالدوله در مرآت البلدان مینویسد:«در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی(ع)، ایشان فرمودند از کوفه تا بخارا هزار و یک مسجد بنا کنند…در حکومت عبدالله بن عمر، بزرگان سمنان مسجد کنونی را ساختند…
خواجه ابوسعید و خواجه نظامالدین در دوران سلجوقی بخشهایی را افزودند…
شیخ رکنالدین علاالدوله شبستان جنوبی را ساخت…»
و اینگونه مناره، قرن به قرن رشد کرد و امروز ایستاد.
***معماری؛ شکوه برآمده از خاک
بر فراز مناره، مزنهای نشسته با دو ردیف مقرنس صفوی. سقف هشتضلعی آن، با لبههای دندانهدار، سالها باران را از درون دور نگه داشته. دو کتیبه کوفی، یکی با آیهای از سوره فصلت، و دیگری نام سازنده را جاودانه کردهاند.
پلههایش برخلاف عقربههای ساعت بالا میروند؛ گویی زمان اینجا وارونه میچرخد.
مناره فقط تاریخ نیست؛ روح شهر است.
معناشناسی مناره در فرهنگ اسلامی
مناره در فرهنگ اسلامی «علامت» است؛ نشانهای برای راه، برای نماز، برای جماعت، برای زندگی. صدای اذان که از آن میپیچد، یادآور این است که دل باید رو به قبله بایستد؛ حتی اگر هزار سال طوفان از اطرافش گذشته باشد.
***مناره؛ هویت مردم سمنان
یکی از مسئولان گفت:«مناره مسجد جامع، هویت تاریخی و فرهنگی سمنان است؛ هویت ایستادگی مردم در تمام حوادث.»
و چه تعبیر زیبایی بود:«من هنوز اینجا هستم… سربلند و افراشته…»
اینجا جایی است که حکیم الهی، علامه حائری، آیتالله نجات و بزرگان شهر نماز خواندهاند.
اینجا قلب تاریخ است.
هزار سال که گذشت؛ هزار سال دیگر…
مناره مسجد جامع سمنان تنها یک بنای خشتی نیست؛خاطرهای است زنده از ایستادگی یک ملت کوچک در دل کویر.
هزار سال بر سر شهر ایستاده، نه خم شده، نه دلزده، نه فراموشکار.
اگر میتوانست سخن بگوید میگفت:
«هزار سال دیدم…
هزار سال سوختم و ماندم…
هزار سال سکوت کردم تا امروز، شما صدای من شوید.»
امروز نوبت ماست که امانتدار باشیم؛
نوبت ماست که تاریخ را همانقدر که مناره پاس داشته، پاس بداریم.
نوبت ماست که این بنای هزارساله را از کاغذ و شعار بیرون بیاوریم و در قلبمان و تصمیمهایمان زنده نگه داریم.
زیرا ،هزار سال بیش از تاریخ است؛ هزار سال، روح یک شهر است.
و مناره سمنان امروز گفت:«من هنوز هستم… شما هم بمانید.»
»گزارش : مرتضی دهرویه
»عکس ها :سید عابد میرمعصومی –کیمیا پوروحیدی(خبرگزاری ایده روز آنلاین استان سمنان )
Source link
پایگاه خبری ایده روز آنلاین












