آثاری که بارها و بارها میتوان به تماشایشان نشست و بارها و بارها دربارهشان نوشت درحالیکه از آثار مدعیان چیزی جز خاطرهای غبارآلود از فلان جشنواره و بهمان فستیوال نماندهاست. نسلی که بیضایی از آن آمد نسلِ برآمده از کلاسهای فشرده کارگردانی و فیلمنامهنویسی نبود. نسل آکادمیزده هم نبود. نسل رانتی هم. آنها از دل ادبیات میآمدند. از دل کوچه و خیابان. از دل زندگی. یعنی اگر هرکدامشان توفیق این را نمییافتند تا استعدادشان را روی پرده نقرهای به نمایش بگذارند حتما نویسنده میشدند. که البته نویسنده هم بودند و با امضای همه آنها شعر و رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه بیرون آمدهاست. و البته که درمیان همه آنها بهرام بیضایی بیش از همه به کار پژوهش و تحقیق و نوشتن اهتمام داشت. نسلی که بیضایی از آن برآمد یک موقعیت ویژه و عجیب داشت. از طرفی در جوانی از سوی مخاطبانش و جامعه روشنفکری قدر دید و بر صدر نشست و از دیگر سو مورد بدترین بیمهریها و آزار و اذیتها قرار گرفت. فردیت بیضایی و دوستانش رشکبرانگیز بود. آنها با همه شباهتهایی که با یکدیگر داشتند به شدت منحصر به فرد بودند. یکتا و بیهمانند. هرکدام رنگ و بوی خودشان را داشتند. یکی رنگ و بوی فلسفی داشت و آندیگری از دل تاریخ میآمد. یکیشان به قهرمانها عشق میورزید و آنیکی به ادبیات مدرن. بیضایی هم که بیش از همه آنها دلمشغولیاش اسطوره بود و مفهومی به نام ایران. من نمیدانم آنهایی که بر سر راه بیضایی مانع میتراشیدند پیش خودشان چه فکر میکردند اما خیلی دوست دارم بدانم این روزها که اوضاع فرهنگی این مملکت را میبینند درباره آنچه بر سر بیضایی آوردند چه میاندیشند؟ همین را میخواستند؟ که بیضایی فیلم نسازد اما در عوض دور بیفتد دست همین دلقکهایی که سینمارا قبضه کردهاند؟
که بیضایی نمایشنامهاش روی صحنه نرود اما سخیفترین و مبتذلترین صحنهها روی صحنه نمایش به اسم کمدی رقم بخورد؟ یعنی این جماعت اصلا فکر هم میکنند؟ جالب این که با این همه دعوی و اهن و تلپ روز عاشورا که میرسد چیزی جز «روز واقعه» برای پخش ندارند. با این همه ادعای صهیونیستستیزیشان هنوز هم اگر بخواهند یک اثر آبرومند درباره جنایات صهیونیستها پخش کنند بازهم «سرب» را نشان میدهند. هنوز هم برای تعریف سینمای بومی و ملی به آثار حاتمی ارجاع میدهند و هنوز هم اگر بخواهند یک اثر آبرومند کمدی را مثال بزنند به «اجاره نشینها» اشاره میکنند. خُب، شما که اینقدر دستتان خالی است چرا اینهمه در آزار و اذیت اهل فرهنگ به جان میکوشید؟ فرجام فیلمسازان نسل اولی سینمای درست و حسابی این مملکت حقیقتا تلخ و دردناک است. همانهایی که به اسمِ «موج نو»ییها شناخته میشوند. یکی دوتاشان رسما دق کردند. سرخوشترینشان همراه با همسرش سلاخی شد و هنوزهم تکلیف پروندهاش معلوم نیست. بیضایی هم که در غربت تمام کرد. جان سختترینشان مسعود کیمیایی است که بیخیال نمیشود و میخواهد هرجوری که هست زنده بودنش را به رخ بکشد. بگذریم. آنچه در غربت تمام کرد جسم بیضایی بود. جان بیضایی اما تازه بیدار شدهاست و حیاتی دوباره یافتهاست. این تقدیر تمامی هنرمندان است. تا هنگامی که در میان ما نفس میکشند خوب فهم نمیشوند. حجاب معاصرت باید از میان برخیزد تا به دور از حب و بغض و عشق و کین با آنها مواجه شویم. اگر کسی از ما هنوز جان و جهانش به تصرف ابتذال فراگیر زمانه درنیامدهباشد از بیضایی چیزهای بسیار میتواند آموخت. خدایش بیامرزاد!
Source link
پایگاه خبری ایده روز آنلاین
