خبرگزاری تسنیم طی سلسلهیادداشتهایی به بازخوانی فراز و نشیب زندگی رهبران مقاومت اسلامی لبنان میپردازد، در همین راستا بازخوانی حیات سیدحسن نصرالله، رهبر شهید و اسطورهای حزبالله لبنان و نقش وی در بالندگی محور مقاومت با عنوان «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» در قالب مجموعه مقالاتی منتشر خواهد شد و اکنون قسمت شصتویکم آن پیشِروی شماست.
تاکنون چهار فصل در مورد شرایط زندگی شهید سیدحسن نصرالله منتشر شده است، فصل نخست به «دوران کودکی و نوجوانی» ایشان اختصاص داشت، علیرغم اهمیت موضوع، ما از این فصل بهسرعت عبور کردیم تا به بحثهای بعدی بپردازیم. فصل دوم، «ریشهیابی علل شکلگیری جنگ داخلی لبنان» بود، هدف ما در این فصل چنین بود که ثابت کنیم اولاً جنگ لبنان پدیدهای خلقالساعه نبود و ثانیاً باید ریشههای شکلگیری آن را شناخت؛ زیرا این جنگ هم در روند تاریخی تجارب ملت لبنان نقش داشت و هم بهصورت مستقیم باعث شکلگیری «مقاومت اسلامی لبنان» شد، ضمن اینکه حیات و سرنوشت سیدحسن نصرالله را نیز بهصورت مستقیم تغییر داد. فصل سوم، «مرور مهمترین رویدادهای تاریخی تا وقوع جنگ داخلی لبنان» بود. در فصل سوم، بهجای تمرکز بر ریشهها، بهصورت خاص خود وقایع تاریخی منجر به شروع جنگ داخلی را مورد توجه قرار دادیم. فصل سوم را با ماجرای مهاجرت (معکوس) خانواده سیدحسن نصرالله به خاستگاه خانوادگی خود در حومه شهر «صور» خاتمه دادیم.
امام موسی صدر (در دوران جوانی) کنار علامه سید عبدالحسین شرفالدین در بیروت
امام موسی صدر از خویشاوندان علامه سید عبدالحسین شرفالدین بود و طبق وصیت ایشان، بعد از فوت علامه به لبنان آمد تا زعامت شیعیان را عهدهدار شود.
از قسمت سیوسوم وارد فصل چهارم شدیم که به «ورود سوریه به جنگ داخلی لبنان» اختصاص یافت. در بخشهای ابتدایی فصل چهارم، طی چند قسمت، فضای بیروت و جنگ داخلی لبنان بعد از بازگشت خانواده سیدحسن نصرالله به جنوب را مرور کردیم، این موارد، بهصورت مستقیم در زندگی سیدحسن نصرالله نقش نداشت؛ اما در شکلگیری و بالندگی روح مقاومت در جامعه لبنان قطعاً اثرگذار بوده است. در ادامه فصل چهارم بحث «ورود نظامی مستقیم سوریه به لبنان» مورد واکاوی قرار گرفت؛ رویدادی که بیتردید یکی از عوامل مؤثر در شکلگیری مقاومت اسلامی لبنان بود، در همان بستر، به رقابت استراتژیک سوریه و رژیم صهیونیستی در خاک لبنان، تأسیس میلیشیای «قوات» بهعنوان بزرگترین نیروی نیابتی اسرائیل و بالاخره پوستاندازی ساختار سیاسی ـ نظامی لبنان در دوگانه «الیاس ـ بشیر» پرداختیم. در پایان این فصل به نقطه عطف مهم تصادم این سه روند یعنی رویارویی مستقیم ارتش سوریه با قوات پرداختیم؛ ماجرایی که به «جنگ صدروزه» مشهور شده است.
اما اگر تاریخ را در آن دوره ورق بزنیم، خارج از فضای سهقطبی داخلی «جناح چپ» (جبهه وطنیه) و «جناح راست افراطی» (جبهه لبنانیه) و «جناح راست میانه» (مدرسه شهابی) و سهگانه خارجی «سازمان آزادیبخش فلسطین»، «رژیم صهیونیستی» و «حکومت بعث سوریه»، جامعه لبنان دارای یک ضلع بسیار مهم دیگر بود: «شیعیان».
علامه سید عبدالحسین شرفالدین کنار تنی چند از علمای نجف در حاشیه سفر زیارتی به عراق
«شیعیان لبنان» از قدیمیترین طوایف سرزمین لبناناند و بومیان این منطقه محسوب میشوند، از طرف دیگر، از نظر جمعیتی نیز بزرگترین یا دستکم یکی از بزرگترین طوایف لبنان به حساب میآمدند (میآیند)، با این حال، در هیچیک از سه دسته داخلی فوقالذکر نمیگنجیدند! طائفه شیعه، گرچه از نظر جمعیتی، طی تاریخ جبلعامل و جغرافیای فعلی کشور لبنان یک طایفه بسیار بزرگ به حساب میآمد؛ اما تا دهه شصت میلادی فاقد «تشخص» بالایی بود، اما در این دوره، کسی به میدان آمد که به شیعه تشخص بخشید و آن را به یکی از بزرگترین بازیگران عرصه سیاست و اجتماع لبنان تبدیل کرد، او کسی نبود جز «امام موسی صدر». ما در فصل پنجم این سلسلهیادداشت به بررسی سیر رشد شیعیان در جامعه لبنان تا زمان تأسیس «حزبالله» پرداختیم.
حرکت تکاملی از «فروپاشی بافت اجتماعی و خطر انقراض هویتی» به «تأسیس جنبشهای انقلابی»
ما از فصل پنجم وارد بحث سیر رشد شیعیان در جامعه لبنان شدیم، ابتدا گریزی بر تاریخ داشتیم و سپس به میانه قرن بیستم رسیدیم تا اینکه بالاخره امام موسی صدر وارد لبنان شد و رهبری شیعیان را بهعهده گرفت. امام موسی صدر در شرایطی وارد لبنان شد که شیعیان مانند درختان ضعیف و شکسته میان طوفانهای شدید بودند و با مهاجرتهای گسترده از روستاها به حاشیه شهرها، بافت اجتماعی پیشین آنان در حال فروپاشی بود، در چنین وضعیتی، بدنه طائفه شیعه جذب گرایشات دیگر ـ بهویژه جریانات مارکسیست ـ میشد و عملاً هویت شیعی در معرض انقراض قرار گرفته بود!
در چنین وضعیتی امام موسی صدر مانند پدری بود که برای احیای این خانواده و سپس برکشیدن و تمکن آنان تلاش میکرد. در آن زمان، شاخصهای کلان نشان میداد جامعه شیعه در اوج فلاکت و محرومیت قرار دارد، از نظر سیاسی نیز وزن آنان بسیار پایین بود و حتی دروزیها ـ که جمعیتشان کمتر از شیعیان بود ـ بهمراتب وزن بیشتری نسبت به شیعیان داشتند!
به این ترتیب امام موسی صدر ابتدا در صدد کاهش فشار محرومیت، به ارتقاء جایگاه شیعیان در نگاه دیگر طوایف و البته آموزش شیعیان همت گمارد، در ادامه نیز به تأسیس یک نهاد برای نمایندگی شیعیان در کل طوایف لبنانی مبادرت ورزید و در نتیجه «مجلس اعلی» تأسیس شد، با این حال، برای امتداد مسیر تکامل شیعه، به جایی رسید که به تأسیس «جنبش انقلابی» همت گمارد. ما در این قسمت نشان میدهیم که این جنبش انقلابی، گامی اجتنابناپذیر و البته طبیعی در مسیر تکامل جایگاه اجتماعی و سیاسی شیعیان بوده است.
مقدمهای بر یک جغرافیای فراموششده
تاریخ سیاسی لبنان مدرن را نمیتوان بدون درک عمیق از تحولی که در اواسط قرن بیستم در جامعه شیعیان این کشور رخ داد، تفسیر کرد. این تحول نه یک رویداد ناگهانی، بلکه پروسهای دردناک، تدریجی و انباشته از تحقیر، فقر و سپس آگاهی بود. شیعیان لبنان تا پیش از دهههای میانی قرن بیستم، مصداق عینی و تمامعیار مفهوم «حاشیهنشینان» در ادبیات علوم سیاسی بودند. آنها نهتنها در جغرافیای فیزیکی لبنان (جنوب و بقاع) که دورترین نقاط به پایتخت پرزرقوبرق بیروت بود زندگی میکردند، بلکه در «جغرافیای قدرت» نیز ساکنان تبعیدگاههای سیاسی محسوب میشدند.
میثاق ملی 1943 که سنگبنای استقلال لبنان بود، اگرچه در ظاهر سهمی از کیک قدرت (ریاست مجلس نمایندگان) را به شیعیان اختصاص داد، اما در عمل، ساختاری را تثبیت کرد که در آن «مارونیسم سیاسی» بهعنوان هژمون حاکم، و نخبگان سنی بهعنوان شریک تجاری و سیاسی، مقدرات کشور را در دست داشتند، در این میان، سهم شیعیان تنها سکوت، کشاورزی سنتی و تأمین نیروی کار ارزان برای بنادر و کارخانههای بیروت بود.
اما فاجعه تنها در توزیع ناعادلانه ثروت خلاصه نمیشد، معضل بنیادین، فقدان «عاملیت سیاسی» بود. جامعه شیعه در چنبره یک نظام فئودالی و عشایری گرفتار بود که در آن، چند خاندان بزرگ (نظیر الاسعد، الخلیل و حماده) با عنوان «زعمای سنتی»، رأی و اراده کل طایفه را در جیب داشتند و آن را در بازار سیاست بیروت برای حفظ منافع شخصی خود معامله میکردند. این زعماء که آگوستوس ریچارد نورتن از آنها با عنوان «دروازهبانان قدرت» یاد میکند، بزرگترین مانع برای توسعه سیاسی و اجتماعی شیعیان بودند. آنها ترجیح میدادند مردم در جهل و فقر بمانند تا پایههای قدرت سنتیشان نلرزد.
در چنین اتمسفر سنگین و راکدی، ورود یک روحانی جوان، خوشسیما، تحصیلکرده و نواندیش از حوزه قم به شهر صور، حکم جرقهای در انبار باروت را داشت. سید موسی صدر در اواخر دهه 1950 وارد لبنان شد، اما او نیامده بود تا صرفاً پیشنماز یک مسجد باشد؛ او آمده بود تا تاریخ یک طایفه را بازنویسی کند. آنچه در ادامه این یادداشت با دقت و تفصیل بررسی خواهیم کرد، مسیر پرفراز و نشیب این رهبر کاریزماتیک است؛ مسیری که از تلاش برای اصلاحات آرام و قانونی آغاز شد و به تأسیس یکی از بزرگترین جنبشهای اجتماعی و انقلابی خاورمیانه ختم گردید.
پرسش کلیدی اینجاست: چرا امام موسی صدر پس از موفقیت بزرگ در تأسیس «مجلس اعلای اسلامی شیعیان» متوقف نشد؟ چهچیزی در ساختار سیاسی لبنان نهفته بود که او را ناچار کرد لباس دیپلماتیک را کنار بگذارد و در قامتی انقلابی، «جنبش محرومان» را بنیان نهد؟
پرده اول: استراتژی «ملتسازی» و معماری هویت (1969 ـ 1960)
امام موسی صدر با نگاهی جامعهشناسانه و دقیق، نخستین مشکل شیعیان لبنان را نه فقر اقتصادی، بلکه «فقر هویتی» تشخیص داد. شیعیان لبنان تا دهه 1960، حتی از نظر حقوقی و اداری نیز موجودیتی مستقل نداشتند. در نظام احوال شخصیه و دادگاههای شرعی، آنها زیرمجموعه و ضمیمهای بر نهادهای اهلسنت محسوب میشدند، این وضعیت نمادین، بازتابدهنده جایگاه واقعی آنها در کشور بود: شهروندان درجهدو که حتی لایق داشتن یک سازمان مستقل دینی نیستند.
صدر که تربیتیافته مکتب عقلانیت و نواندیشی بود، استراتژی دهه نخست فعالیت خود را بر «نهادگرایی» و «هویتبخشی» متمرکز کرد. او باور داشت که پیش از هرگونه مبارزه سیاسی یا نظامی، شیعیان باید خود را بهعنوان یک «واحد منسجم اجتماعی» تعریف کنند. او در پی آن بود که تودههای پراکنده روستایی را که تنها هویتشان تعلق به قبیله یا روستایشان بود، ذیل یک چتر واحد گرد آورد و به آنها «آگاهی جمعی» ببخشد.
تلاشهای بیوقفه و رایزنیهای گسترده او با دولت مرکزی، پارلمان و حتی سران سایر طوایف، سرانجام در 23 مه 1969 (1348 شمسی) به بار نشست. تأسیس «مجلس اعلای اسلامی شیعیان» (المجلس الاسلامی الشیعی الاعلی) یک زلزله سیاسی و یک شاهکار دیپلماتیک بود. برای نخستین بار در تاریخ لبنان، شیعیان دارای نهادی رسمی، قانونی و دولتی شدند که رئیس آن همرده بالاترین مقامات مذهبی مسیحی و سنی بود.
این پیروزی، اعتماد به نفس خردشده شیعیان را ترمیم کرد. صدر با این اقدام، بهتعبیر فؤاد عجمی، به شیعیان «شناسنامه» داد. او موفق شده بود بدون شلیک حتی یک گلوله و صرفاً با تکیه بر منطق، کاریزما و فشار افکار عمومی، جایگاه حقوقی طایفه را ارتقا دهد، اما همانطور که تاریخ نشان داد، این پیروزی بزرگ تنها آغاز راه بود، نه پایان آن. صدر بهزودی دریافت که داشتن «مهر و سربرگ قانونی» برای رفع گرسنگی کودکان جنوب و تأمین امنیت مرزها کافی نیست.
پرده دوم: کالبدشکافی یک بنبست؛ چرا مجلس اعلی ناکافی بود؟
ما فرآیندهای قبلی را تا قسمت پنجاه و هشتم این سلسلهیادداشت شرح داده بودیم، اما اینجا پرسشی اساسی مطرح میشد: «چرا امام موسی صدر به مجلس اعلای اسلامی شیعیان بسنده نکرد و بهسمت ایجاد این جنبش انقلابی رفت؟»، بسیاری از تحلیلگران سطحی، گذار صدر از مجلس اعلی به جنبش محرومان را نادیده میگیرند یا آن را صرفاً یک تاکتیک ساده میپندارند، اما واقعیت این است که این گذار، محصول یک «ناامیدی عمیق استراتژیک» از ساختارهای رسمی دولت ـ ملت در لبنان بود.
امام موسی صدر بین سالهای 1969 تا 1974، یعنی پنج سال تمام، کوشید تا از ظرفیت «ریاست مجلس اعلی» برای بهبود وضعیت معیشتی و امنیتی مردم استفاده کند. او صدها نامه نوشت، دهها ملاقات با رئیسجمهور و وزرا داشت، طرحهای مفصل کارشناسی برای آبیاری زمینهای کشاورزی، تأسیس درمانگاه، ساخت مدرسه و ایجاد شبکه راهسازی ارائه کرد، اما پاسخ سیستم حاکم چه بود؟ لبخندهای دیپلماتیک، وعدههای سر خرمن، تشکیل کمیسیونهای بیخاصیت و در نهایت: «هیچ»!
صدر بهتدریج با سه دیوار بتنی و نفوذناپذیر مواجه شد که عبور از آنها با ابزارهای اداری و رسمی مجلس اعلی غیرممکن بود:
1) دیوار بوروکراسی و فساد سیستماتیک (بنبست اجرایی)
مجلس اعلی طبق قانون، یک نهاد «مشورتی» و نماینده طایفه در امور دینی و اجتماعی بود. این مجلس فاقد «قدرت اجرایی» و «بودجه مستقل عمرانی» بود. صدر میتوانست مشکل را تشخیص دهد و راهحل را ارائه کند، اما اختیار تخصیص بودجه و اجرای پروژه در دست دولت مرکزی بود؛ دولتی که توسط الیگارشی مارونی ـ سنی اداره میشد و هیچ علاقهای به توسعه مناطق شیعهنشین نداشت. آنها نمیخواستند با آبادانی جنوب، توازن قوا را برهم بزنند. صدر دریافت که در این ساختار، او حکمِ «پزشکی» را دارد که حق تجویز نسخه دارد، اما داروخانه دستِ دشمن است و دارویی به بیمار نمیدهد.
2) دیوار خیانت داخلی و فئودالیسم سیاسی (بنبست الیگارشیک)
شاید دردناکترین مانع برای صدر، نه دولت مسیحی، بلکه «زعمای شیعه» بودند. کامل الاسعد، رئیس قدرتمند پارلمان و وارث خاندان فئودالی جنوب، تأسیس مجلس اعلی و محبوبیت روزافزون صدر را خطری وجودی برای سلطه سنتی خود میدید. اسعد و همپیمانانش که در پارلمان و کابینه نفوذ داشتند، بهطور سیستماتیک تمام طرحهای صدر را وتو میکردند. آنها حتی مانع از رسیدن بودجههای تصویبشده به مجلس اعلا میشدند، منطق آنها روشن بود: «اگر صدر بتواند برای مردم آب و برق و جاده بیاورد، دیگر چهنیازی به ما اربابان وجود دارد؟»، این کارشکنیها به صدر ثابت کرد که مجلس اعلی بهدلیل ماهیت رسمیاش، نمیتواند مستقیماً با این شبکه فاسد قدرت درگیر شود، زیرا اسعد خود بخشی از همان ساختار قانونی بود که مجلس اعلی در آن تعریف میشد.
3) دیوار ناامنی و فقدان بازدارندگی (بنبست امنیتی)
اوایل دهه 1970، جنوب لبنان به جهنمی سوزان تبدیل شده بود، از یک سو چریکهای فلسطینی (ساف) از خاک جنوب برای حمله به اسرائیل استفاده میکردند و از سوی دیگر ارتش اسرائیل با حملات هوایی و توپخانهای سنگین، روستاها و مزارع شیعیان را شخم میزد، دولت مرکزی لبنان نیز با شعار «قدرت در ضعف است»، ارتش را از جنوب عقب کشیده و مردم را بیدفاع رها کرده بود.
مجلس اعلی بهعنوان یک نهاد روحانی، هیچ ابزار دفاعی نداشت، صدر نمیتوانست با صدور بیانیه جلوی تانکهای اسرائیلی یا کاتیوشاهای فلسطینی را بگیرد که از حیاط خانههای مردم شلیک میشد. او با تمام وجود حس کرد که در خاورمیانه خشن و بیرحم، «حق» بدون «قدرت» پایمال میشود. شیعیان قربانی بودند چون ضعیف بودند؛ چون سلاح نداشتند؛ چون سازمان نداشتند.
پرده سوم: تولد «حرکة المحرومین»؛ انفجار خشم مقدس (1974)
تجمیع این بنبستها، امام موسی صدر را به یک تصمیم انقلابی و تاریخساز رساند، او دریافت که بازی کردن در زمین قواعد رسمی و دیپلماتیک دیگر کافی نیست، کاسه صبر او لبریز شده بود، او باید زمین بازی را عوض میکرد، او باید از «لابیگری در راهروهای قدرت» به «فریادزدن در کف خیابان» تغییر فاز میداد.
سال 1974 سال این دگردیسی بزرگ بود، صدر با عبور از محافظهکاریهای رایج روحانیت سنتی، جنبشی را پایهگذاری کرد که نامش لرزه بر اندام طبقه حاکم انداخت؛ «حرکة المحرومین» (جنبش محرومان)، این اقدام امام موسی صدر را باید مصداق یک «انقلاب» دانست که در سه بعد ذیل قابل تحلیل است:
1) تغییر گفتمان از «مذهب» به «طبقه و عدالت»
صدر نام جنبش را «جنبش شیعیان» نگذاشت. او هوشمندانه واژه «محرومین» را برگزید، اگرچه بدنه اصلی جنبش شیعیان بودند، اما این نامگذاری یک پیام ایدئولوژیک داشت: مبارزه ما برای پست و مقام نیست، مبارزه ما علیه استثمار، فقر و بیعدالتی است. او با این کار، مفهوم «محرومیت» را سیاسی کرد و آن را به پرچم مبارزه تبدیل نمود. این رویکرد، پتانسیل جذب سایر اقشار ضعیف و حتی روشنفکران مسیحی و سنی را نیز فراهم میکرد.
2) استراتژی فشار از پایین (بسیج تودهای)
صدر متدولوژی مبارزه را تغییر داد، او بهجای جلسات پشت درهای بسته با وزرا، شروع به برگزاری میتینگهای عظیم مردمی کرد. گردهماییهای صدهزارنفری در بعلبک (17 مارس 1974) و صور (5 مه 1974) نمایش خیرهکننده قدرت بود. در بعلبک، 75 هزار مرد مسلح با ندای «لبیک یا صدر» سوگند یاد کردند که تا احقاق حقوق خود آرام ننشینند. دیدن دریایی از انسانهای خشمگین و مسلح که به فرمان یک روحانی حرکت میکردند، شوک بزرگی به دولت مرکزی و فئودالها وارد کرد. صدر زبان جدیدی پیدا کرده بود؛ زبانی که اربابان قدرت آن را میفهمیدند: زبان زور و جمعیت.
3) خلق بازوی نظامی و امنیتی
جنبش محرومان تنها یک حزب سیاسی نبود، در دل این جنبش، هستههای مقاومت نظامی شکل گرفت که بعدها تحت عنوان «افواج المقاومة اللبنانیة» (امل) آشکار شد. مدیریت و سازماندهی این بخش بهعهده «دکتر مصطفی چمران» بود؛ کسی که تجربیات جنگهای چریکی و انقلابی را به جوانان شیعه منتقل میکرد. تأسیس شاخه نظامی، پاسخ مستقیم صدر به بنبست امنیتی بود. او میخواست شیعیان نهتنها در برابر اسرائیل از خود دفاع کنند، بلکه اهرم فشاری نظامی در معادلات داخلی لبنان داشته باشند.
جمعبندی: دیالکتیک «مشروعیت» و «قدرت»
در تحلیل نهایی، گذار امام موسی صدر از «مجلس اعلی» به «جنبش محرومان» را نباید بهمعنای شکست تجربه اول دانست، بلکه باید آن را یک تکامل دیالکتیکی و هوشمندانه تفسیر کرد.
امام موسی صدر با تأسیس مجلس اعلا، برای شیعیان «مشروعیت» (Legitimacy) خرید. او آنها را از حاشیه به متن قانون آورد و هویت آنها را تثبیت کرد، اما او بهخوبی فهمید که مشروعیت بدون «قدرت»، در خاورمیانه تنها یک کاغذپاره است،
بنابراین، جنبش محرومان تأسیس شد تا آن «قدرت» گمشده را تولید کند. مجلس اعلا «سر» متفکر و قانونی بدن بود و جنبش محرومان «بازوان» اجرایی و مشت گرهکرده آن، این ترکیب استراتژیک (مشروعیت قانونی + قدرت تودهای و نظامی) همان فرمول جادویی بود که به خواب سیاسی چندصدساله شیعیان پایان داد و آنها را به بازیگران اصلی صحنه لبنان تبدیل کرد.
حالا در سال 1974، صحنه آماده است، تودهها بیدار شدهاند، سلاحها از انبارها بیرون آمدهاند، ترس از فئودالها ریخته است و رهبری کاریزماتیک مسیر را روشن کرده است. لبنان در آستانه جنگ داخلی است و شیعیان دیگر آن قربانیان ساکت دیروز نیستند؛ آنها اکنون «حرکة المحرومین» هستند، آماده برای طغیان علیه تاریخی که آنها را نادیده گرفته بود.
انتهای پیام/+
Source link
پایگاه خبری ایده روز آنلاین







